عکس های آتلیه
بعد از شاید یک سال و اندی موفق شدم عکس ها بگیرم .نه اینکه تنبل باشم نه اگر هم رفتم گرفتم فقط به این خاطر بود که بیچاره مرده اینقدر زنگ زده بود هر بار یه دلیلی داشتم برای نرفتن دیگه اینبار خجالت کشیدم رفتم گرفتم .
تو این عکسها نه ماهه بودی هانی جونم .روز عروسی خاله مریم رفتیه بودیم آتلیه عکس ها همهشون خوب بودند و راضی بودم .
خیلی جالبه اصلاً نموندی تا ازت عکس خوب بندازم ولی الان نگاه می کنم به عکسها می بینم لبخند روی لبات هست با اینکه واقعا دردسر کشیدم باهات با مدل موم و آرایشم .انشاء اله که همیشه لبخند رو لبانت باشه ناز پسری
پریشب کتاب قصه آوردم تا با هم کمی کار کنیم دیدم ای بابا تو بهتر از من بلدی و من باید ازت یاد بگیرم . خرسی عسل داشت دیگه گیر دادی به عسل . هانی عسل یعنی هانی عسل می خواد دیگه دیدم راهی ندارم زنگ زدم به بابا گفتم برات عسل بخره ولی تا اومدن بابا همش گفتی عسل عسل .من عسل حالا بیچاره بابا حسین برات عسل خرید ولی تا یه کم خوردی قیافو یه جوری کردی دیگه نخوردی .
کت و شلوار مدل اسپانیایی برات سایز دو گرفتم ولی باز بزرگ بود برات