هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

تعطیلات و عیدفطر

1391/6/5 11:14
نویسنده : مامان نیره
518 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامانی .عید فطرتون مبارکفرشته

می دونم خیلی دیر به دیر میام  ماه رمضان خیلی کسل بودم به خاطر روزه  امسال دیگه روزه گرفتم با خودم گفتم دیگه بسه دو سال بدهکار شدم  بیشتر از این نمی شه زیر دین موند خدای شکر تونستم  همه روزه ها بگیرم  اذیت نشدم  ولی اون چند روزی که با هانی رفتم دکتر واقعا اذیت شدم تا حدی که تصمیم گرفتم  بخورم ولی  باز جلوی خودمو گرفتم. با همه حالا سختی و یا به قول معروف نخوردنها گذشت امیدوارم  که خداوند ازم قبول کنه . هر چند حالا نمازمو دیر می خونم اینقدر با هانی سرگرم می شم می بینم اوهاوه ساعت 7 من هنوز نماز ظهر نخوندم  اعصابم خورد می شه .ناراحت

 از هانی بگم فعلا داره دارو می خوره .خیلی شیطون شده یه جورایی دیگه انگار از من حساب نمی بره و گوشش بدهکار نیست اگر هم دعواش کنم بدتر می کنه حتماً باید با ناز و زبون بگیرمش تا اون کار انجام بده . قبلاً  تو جمع کردن وسایلش کمکم می کرد ولی الان تا بهش می دم می بره تو اتاقش می زاره ولی  پرت می کنه وسط اتاقش نمی زاره سر جاش .عصبانی

نماز عید فطر خونه خوندم البته بابا حسین رفت محلشون .نهار مهمون عمه بودیم  تا شب که تصمیم گرفتیم بریم بیرون برنامه چیدم برای  ماسوله .هوای فوق العاده شرجی ولی ماسوله خوب بود طوری که غروبش بارون اومد.

عمو بهمن  و بابا وسایل نهار فردا را تهیه کردن یکی گوشت خرید اون یکی  تنقلات آماده کرد منم که در حال جمع کردن ظرف و ظروف  جاتون خالی کباب داشتیم .نهار کنار  رودخونه خوردیم هانی اصلا از چیزی نمی ترسه یعنی بچه اصلا با واژه ای مثل آشنا نیست می خواست تنهایی بره تو آب همش می گفت گرمه بریم شنا . خسته ام کرد مجبور بود هر از گاهی یه داد سرش بکشم تا اینکه عمه اش بردش یه کم توی آب بازی کرد.

خدای شکر جاریم (زن عمو مریم) خوبه دختر آروم و بی غل و غشه خوشم اومد این چند باری که باهاش برخورد داشتم  خوب بود آدمی نیست که پشت سره کسی حرف بزنه و یا الکی قیافه بگیره .................حالا تا بعد ببینیم چی می شه.

یه مدته که یاد گرفته همش می گم من بلدم .

هر کاری که بخوایم انجامش بدیم  میاد و میگه من بلدم .

اینم نمونه اش: دوربین برمی داره همش عکس می گیره از خودش

بهمش می گم هانی جگر مامانه :

می گه : نه نیستم بعد که قیافه ناراحت منو می بینه ناراحتمی گه هستم هستم بعد دوباره تصمیمش عوض می شه می گه نه نه نیستمچشمک

بهش می گم تو پسر کی هستی :سوال

می گه  پسره خاله لیلا هستم تعجب( مربی مهدشو می گه)

برنامه عمو پورنگ خیلی دوست داره  یعنی محال ازش بگذره تو ساعتی که عمو پورنک برنامه داشته باشه من  راحتم . چون واقعا میخکوب برنامه می شه.

در کل روز خوبی بود و خوش گذشت .چشمک

همه عکسهای حالا مربوط و بی مربوط در ادامه مطلب

مسواکی که براش خریده بودیم جایزه اش یه ساعت بود که دستش کرده  و قیافه گرفته.

اینم پارک سبزه میدان که هر دفعه از اون جا رد بشیم باید یه سری به پارک بزنیم چون مجسمه حیوانات داره و هانی عقاب و شیر و همه را دوست داره.

اینم هانی وزنه برداره می دیم ما وزنه برداری دنبال می کنیم  رفته گوشی تلفن برداشته به حساب خودش وزنه است .پسرم قوی

اینم هانی بعد از حموم 

 

هانی اصلا دوست نداشت کفش بپوشه حرف حرف خودش بود دمپایی پا کرد. حالا ژست هم می گیره

به زور می خواست بره توی اب من که زیر بار نرفتم در اخر عمه اش دید خیلی داره گریه می کنه بردش یه کم پیش آب

وای از دستش کلافه شده بودیم می گفت ژل آتش زا بدین خودم بریزم اینجا هم که می بینید در حال رایزنی و راضی کردن باباشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)