برف
سلام به روزهای برفی گل پسرم روزهایی که بس نشسته بودیم تو خونه از سرما.
ولی خدایی خوب بود شکر نعمتهای خدا باید کرد این همه زیبایی وقتی وارد خیابون می شدی وای که چقدر قشنگ بودن درختا خیلی زیبا بود وقتی که تو جاده درختا ردیف و همه سفید پوش بودن و ما تو اون روزا منتظر خاله فاطمه بودیم تا از سفر کربلا برگرده که جمعه هم ولیمه و هم عروسیش.
چقدر عزیز حرص خورد که هیچکس نمیاد ولی خدایی خدا خیلی مهربونه دو روز مونده چنان آفتابی شد که حتی برفا هم خجالت کشیدن آب شدن چه برسه به ما شکر نعمتش کنیم.
از روزهای برفی بگم که شال و کلاه می کردیم فقط می رفتیم خونه عزیز و برمی گشتیم اداره تقریبا تق و لق بود مهد کودک پسری که حالشو بردن یک هفته تعطیل بودن و گل پسرمون مهمون عزیزش بود با عزیزش برفی می کرده وقتی میومد خونه می گفت مامانتو تشتم (منظورش کشتمه) اینقدر برف زدم تو کله اش
این یه هفته به پسری کلی خوش گذشته اینقدر پرده تراس کشیده بود بیچاره پرده ام یه وری شده بود از بس من کشیدم هانی کشیده دختر همسایمون تو حیاط یه آدم برفی درست کرد به هانی لباس پوشندم تا به آرزوش برای درست کردن آدم برفی برسه یه دقیقه تحمل سرما کرد اومد بالا یه چند عکس ازش انداختم ولی چون جیشش (ببخشید) گرفته بود پاهاش تو هم تقریبا قفله. بعدش که هوا خوب شد ازم خواست که حتما من باهاش آدم برفی درست کنم منم که اصلاً بلد نبودم خواستم منحرفش کنم از این فکر ولی مگه شد آخرش تسلیم شدم یه چیزی تو مایه های قورباغه شد کلی خندیدیم ولی مگه این همسایه گذاشتن که بمونه سریع برفا زدن کنار تا ماشین ببرن بیرون نذاشتن از هنرنمایی که کرده بودم عکس بندازم خلاصه روزهای قشنگی بود و عالی روز جمعه هم جشن خوب برگزار شد کلی بدو بدو کردی تو سالن منم که فقط پذیرایی می کردم اصلاً دور و برم نبودی در کل پسر خوبی بودی خدای شکر
روز اول برفی که کلی ذوق داشتیم به خاطر برف
حالت پاهاش ببنید
اینم تیپ پسرمون برای روز جمعه اس که عجله ایی خرید کردیم.
می گفت حتما باید عکس بن تن هم باشه