هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

شیطونی

1390/8/29 13:27
نویسنده : مامان نیره
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بهترین کسم 

خب خیلی دیر آپ شدم ولی بدون که سرم شلوغ بود هفته خیلی شلوغی داشتیم ولی در کنار تو بودن چیزی حالیم نمی شه گلم.

 خب تعریف کنم برات از هفته شلوغم :

جمعه چهلمین روز  از دست دادن عزیز بود مراسم گرفته بودیم برای مراسم باید یه سری کارها انجام می شد که تمام وقت ما رو گرفته بود  و از اون طرف هوا هم خیلی بارونی هستش نمی تونم تو را با خودم ببرم بیرون و به خاطر شما مجبور بودم که خونه وایسم یا کس دیگه ای کارها رو انجام بده.

خیلی شیطون شدی خیلی ! نمی دونم مهد رفتی اینجوری شدی یا نه اقتضای سنت ؟

خونه مادر جون بودیم انگار ورزش کردن را  یاد گرفتی به این حالت می زنی به پات می گی ١.٢.٣ بعد راه  می افتی و دوباره تکرار می کنی اصلاً از این کار خسته نمیشی. مهدی هم  وقتی دید تو بازی می کنی اونم اومد ولی مگه تو گذاشتی بازی کنه فقط دوست داشتی بغلش کنی فقط و فقط گیر داده بودی که بغلش کنی . قربونت برم که اینقدر با محبتی پسرکم.ماچ

خیلی شیطونی کردین بعد من برای تو  و مهدی انواع شعرها را خوندم مهدی همش گفت خاله یه شعر بهتر ، یه شعر بهتر  خلاصه خیلی باهاتون بازی کردم تا حدی که صدام گرفت. بعدهم که حوصله اقاجون  سر رفته بود و ما دیگه بس کردیم  و به قول هانی جونم تموم . (دست ها تو به هم می زنی به نشونه تمام)

دیروز عید قربان بود مامان جون این عید رو بهت تبریک می گم صبح رفتیم خونه عزیزجون اخه عزیزجون نذر کرده بود امسال قربونی کنه ولی خب خودش که نتونست به جاش بابا نذرشو ادعا کرد . یه بع بع ای خوشگل خریدن و سرش رو بریدن و پخش کردن بین همسایه ها و فامیل .نهار اونجا بودیم بعد عمه شام درست کرد  و شام هم خوردیم و راه افتادیم زن دایی نازی هم  با ما اومدن که اونها بریم خونه شون  چند قدمی تا خونه فاصله داشتیم که از اون طرف یه ماشین نه بوقی زد و نه علامتی  محکم زد به ما و سپر ماشین بابا کاملاً داغون شد  خلاصه هانی جون یه یک ساعتی معطلی کشیدیم تا اینکه یه جوری صلح امیز حلش کردن و اومدیم خونه بابا چون خیلی عصبانی بود ما رو دیگه نبرد خونه مادر جون .

شما پسر گلم من که مثل همیشه دماغتون فیس فیس می کنه و سرفه می کنی . حالا  داری دارو می خوری مامان جون .

خب از این کارت بنویسم که خیلی خندیم خنده. خواستم برم wc عینکشما گیر دادی که بیای خب چکار کنک چکار نکنم سوالشما رو با خودم بردم .وقتی من دستمال توالت برداشتم شما هم تقاضا کردی که می خوای یکی هم به شما دادم به محض گرفتن دستمال گرفتی طرف (....) خودتو پاک کردی  و بدتر از اون اینکه همون دستمال برداشتی دماغتو تمیز کردی که کلی خندیدم و شما هم به تبع  من هی الکی خنده کردی .قربونت برم الهی دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سام
21 آبان 90 22:19
منم اين هفته اصلا آپ نكردم خيلي شلوغ بود سرم .
مامان سام
21 آبان 90 22:20
امان از دست بچه هاي كنجكاو
مامان سام
24 آبان 90 14:44
نازد به خودش خدا که حیدر دارد دریای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد امد والله صدبار اگر کعبه ترک بردارد عید غدیر خم مبارک