هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

روز کودک

1390/12/23 9:56
نویسنده : مامان نیره
426 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به کودک ناز خودم ماچهانی گلم  جیگر جیگرم ناز پسرمماچ

پنجشنبه بابا بهم گفت تنهاست چشمکتو نمایشگاه اگه شد برم پیشش تا بهش کمک کنم و زنگ زدم به خاله مریم  که تو ببرم اونجا خاله مریم مثل همیشه استقبال کرد و قبول کرد که بری پیشش .لبخند

وقتی از مهد اومدیم خونه بهت شیر دادم و تا حدی سیر باشی داری می ری وقتی بهت گفتم که هانی شیر خوردی زود  بلند شو تا لباستو عوض کنم بریم خونه خاله مریم .گفتن من همانا و از جا پریدن تو همانا با تمام ذوق و شوق دستاهای  کوچولوتو بهم زدی گفتی وای تشویق.کلی خندیدم نیشخنددیگه شیر نخوردی شال گذاشتی دور گردنت و کلاه هم به سرعینک مامان بریم اینقدر بریم بریم کردی که خسته شدم .مژه سریع آماده ات کردم و رفتیم .از این ماشین بزرگا تا حالا سوار نشدی و خیلی دوست داری  مات و مبهوت داشتی نگه می کردی .ماچخونه خاله مریم تو فومنه بخاطر همین با مینی بوس می ره . وقتی دادمت به خاله مریم دلم هوری ریخت خیلی نگران شدم  نگرانوقتی خداحافظی کردم  پشیمون شده بودم نگرانولی چه سود شما رفته بودین  با رفتنت انگار تمام دل و قلب من رفت خیلی حساس بدی بود هانی من .ناراحت تمام مدتی که تو راه بودین دقیقه به دقیقه  تلفن می کردم آخر سر خاله مریم کلافه شده بود  کلافهتلفن می کردم می گفت هان دیگه چیه ؟

خلاصه هانی  از اون طرف رفتم پیش بابا خیلی شلوغ بود خیلی  ساعت 9 شب خاله مریم شما آورد پیشمون الهی قربونت برم  با دیدن ما چقدر ذوق ردی پریدی بغلمون .چشمک سریع به کمپوت اشاره کردی که می خوای کمپوت گیلاس خیلی دوست داری پسری من. بابا هم رفت از یه غرفه دیگه چاقو گرفت و برات بازش کرد هیچ وقت آبشو نمی خوردی اون روز آب کمپوت هم خوردی برات لذا بخش بود. فدات بشم الهیقلب

اون شب خیلی خسته شده بودم  به حدی که رو پاهام نمی تونستم بمونم  پاها خیلی درد می کردند اصلا نفهمیدم کی خوابیدم   توی خواب و بیدار تصمیم گرفتم که فردا (جمعه ) دیگه نرم به بابا کمک کنم  .

صبح جمعه

ساعت 30/8 بیدار شدی  بر خلاف میلم بابا گفت امروز بیای عالی می شه دل شکسته منکه دوست نداشتم ولی نتوستم بهش بگم نه.

امروز روز کودک بود بهت تبریک می گم از صبح عمو قناد برنامه داشت  تو هم خیلی دوست داری اینجور برنامه ها مخصوصا یه لقمه خنده تمام حرکات عمو مهربون انجام می دی .کارهای عمو قناد هم همین طور حالا بریم یه برنامه ببینم و یا حرکات دیگه . قربونت برم تبریک می گم بهت  امروز روز تو . روز کودک  از چند روز قبل برات خرید اینترنتی کرده بودم ولی هنوز بسته نرسیده مامانی . حتما عکس وسایلی که برات خریدم می زارم .

حماموت کردم و یه چند ساعتی خوابیدی بعد بردمت خونه مادر جون تا خاله فایزه نگهت داره. مسیر خیلی ترافیک بود ولی خب رفتم پیش بابا. تا ساعت 30/10 .صبح شنبه خیلی  سخت بود تا برم اداره بخاطر همین یه دو ساعتی بیشتر خوابیدم و رفتم اداره .

اینم ماجرای این چند روز من.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمانه مامان پارسا جون
23 اسفند 90 12:00
با یاد سرخی گونه هات.. درخشش چشمات .. سوزانندگی لبهات.. داغی عشقت از رو آتیش میپرم پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک
مامان پارسا قند عسل
23 اسفند 90 14:45
خسته نباشی مامانی جون.میدونم چه حالی داشتی وقتی داشتی از هانی جدا میشدی.خدا حفظش کنه.بوووووووووووس