محبت مادری
سلام غنچه نوشکوفه من .خوبی ؟ خوشی؟ همیشه شاد ببینمت
روز مادر و روز زن امسال سومین سالی که این عنوان را گرفتم امیدوارم که شایسته اش باشم و اینقدر برای راحتی و آسایشت بجنگم بعد وقتی بزرگ شی ازت بشنوم بگی بهترین مامان دنیا هستی.
شاید تا قبل از بدنیا اومدنت حس مادری نداشتم یادم میاد وقتی کسی بهم می گفت بزار خودت مادر بشی اونوقت می فهمی چی می گم ؟می فهمی مادر بودن یعنی چی؟ می فهمی که دلشوره یعنی چی؟می فهمی که نرفتن خار به دست و پا بچه یعنی چی ؟و خیلی چیزهای دیگههههههههههههههه
حالا من همه این یعنی چی ها با بدنیا اومدنت تو همون ساعت های اولیه زایمانم فهمیدم .فهمیدم وقتی که شیر نمی خوردی .وقتی که گریه می کردی دلواپس بودم خدای نکرده مشکلی نداشته باشی .و حتی وقتی زیادی ساکت می شدی نگران می شدم مبادا پتو سرت مونده باشه وقتی که روزهای اول شیر نداشتم تو از ساعت 4 صبح شروع به گریه کردی تا ده شب یه ریز گریه کردی و صدات برای یک لحظه خاموش نشد و من چقدر گریه کردم چقدر نذر کردم با اینکه دو روز بود از بیمارستان اومده بودیم دیگه درد بخیه حالیم نبود با همون بخیه ها تمام وقت تو درمانگاه بودیم و این دکتر و اون دکتر
بله دلواپسی کشیدم، نگرانی کردم ،گریه کردمممممممممممممممممم
همه اینها را وقتی فهمیدم که تو تو بغل بودی من شده بودم مادر .
روز جمعه تصمیم گرفتیم و رفتیم سر مزار عزیزجون صبح جمعه رفتیم گل فروشی یه گلدون گل خریدیم رفتیم نهار پیش عمه ها بودیم و بعداز ظهر همگی رفتیم سر مزار . مامان بزرگ خیلی گریه کرد و از وقتی عزیز جون رفته تو به مامان بزرگ می گی عزیز .دیدی که گریه می کنه رفتی چادرشو کنار زدی و نازش دادی وقتی هم دیدی بابا گریه می کنه یهو ترسیدی و عقب عقب رفتی و بعد تصمیم گرفتی دویدی سمت بابا هی صداش کردی بابا حسین نه نه .
این عکسو قبل از اینکه همه بیان ازت انداختم می دونستم بعدش صحنه های خوبی نمی شه .
بابا حسین هم زحمت کشیدن ربع سکه دادن مرسی حسین جان همیشه سلامت باشی.
پسری ما هم فعلا متوجه اینجور چیزها نمی شه بهش می گم هانی بهم تبریک نمی گی ؟
هانی : نه
مامان : چرا آخه روز مادر باید بگی مامانی دوستت دارم
هانی : باشه به زبون خودش گفت که دوستت دارم
الهی قربونت برم من .یه سری از عکسات میزارم برات که در حال مسواک زدنی
از خمیرداندن که می ترسه بدون خمیر مسواک می زنه
تمام لباسشو خیس کرده آخه یکی نیست بگه تو رو چی به مسواک زدن .این مسواک از دست هانی اسیره بخدا . بیچاره مسواک .
از وقتی یاد گرفته مسواک بزنه شب و روز نداره تو دسشه باهاش می خوابه باهاش بیدار می شه وقتی گمش می کنه می ره میاد می گه مامان کو ؟ اسواک کو ؟ نیست ؟ هاپو خورد
از طرف اداره به مسابقات دعوت شدیم بماند که اسمم از این لیست و اون لیست حذف شد خلاصه اسمو گذاشتن تو آمادگی جسمانی .از همه اینها بگذریم این خوش است صاحب یه دست لباس ورزشی و یه دست کتونی عالی و مارک دار شدم بقیه رو ولششش
دیروز لباسها رو بهمون دادن بردم خونه هانی فکر کرد برای اونه نذاشت بپوشم می گفت من .هانی مال هانی
برای اینکه ناراحت نشه تنش کردم بعد باباش براش می شمرد هانی هم در حال ورزش
پسری داره می شمره و بعد می خنده فدات بشم من.
قربون قد و بالات برم که برات اینقدر بزرگه .
هانی وقتی می گم عاشقتم بدون تمام بند بندم همه می گن عاشقتم