هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

شیطنتهای عسلم

1391/2/31 12:27
نویسنده : مامان نیره
445 بازدید
اشتراک گذاری

خوبی ؟ خوشیفرشته

این چند روز پیدا نبودم طبق معمول هانی جون مریض شده بودی چشمک.پنجشنبه وقتی از دانشگاه اومدم  خیلی خسته بودم تو هم تا ساعت 30/7 خوابیده بودی شاد و سرحال رفتیم خونه مادر جونیا  کلی با بچه بازی کردی و دوس نداشتی بیایی .موقع اومدن هم کلی گریه کردیگریه می گفتی نیا نیا ؟ یعنی نریمناراحت

رفتیم خونه ما دو تا خسته و بی حال  ساعت 12 خواستیم بخوابیمخواب ولی تو خوابت نمی برد کلی گریه کردی الکی لج گرفتی  دیدم بدنت داغه و این لجبازیت بیهوده بودهاستامیفون بهت دادم و دیفن هیدارمین  صبح بیدار شدی  چشمات کثیف شده بودند و کلی گوشه چشمت آلوده .دیگه قطره چشم گرفتم و این چند روز اونو استفاده کردیم خدای شکر امروز دارم می نویسم تو خوب شدی یعنی داری آنتی بیوتیک می خوری ولی چشمات از دیروز خیلی بهترند و بدتر از اون توی مهد کودک  یه پشته عشلی منو خورده  بد جورم  کلی چشم پسری من ورم کرده و اذیت شده  هر ساعت که می گذره  بد و بدتر می شه . منتها عمه خدیجه زحمت کشیدلبخند یه لوسیون نیش حشرات برات گرفته  به محض  استفاده قرمزی چشمت کمتر شد ولی می ترسیدی باید وقتی خوابی  بمالم برات . خدای شکر   ورم  اونم دیگه داره خوب می شه . مرسی عمه جون دستتون درد نکنهماچ

خلاصه تا 4 صبح جمعه نخوابیدی همش لجبازی می کردی  دیگه خسته شده بودم کلی بد اخلاقی کردم  در اخر بازم گفتم بابا این که بچه اس چیزی حالیش نمی شه  من چرا بداخلاقی می کنم  بلند شدیم تو اتاق خودت  یه کم بازی کردی دیدم  بازی  همراه با سر و صداس مجبور شدیم اومدیم پیش بابا یه خورده بابا  باهات بازی کرد و پشتو ماساژ داد ساعت 4 بود که خوابیدی.هشت صبح بود که با گریه بیدار شدی با چشمان به هم چسبیده و کثیف تلویزیون نشون می دادی  و می گفتی عمو .برنامه عمو قناد دوس داری ولی  اون ساعت موقعش نبود .مجبوراً بیدارشدم  هی می گفتی جیش جیش می رفتم دستشویی هیچ خبری نبود  می اومدیم بیرون دوباره لج می گرفتی تا اینکه فهمیدیم که بابا پسری نمی تونه پی پی بکنه  دو قاشق کوچولو بهت روغن زیتون دادم و کلی شکمتو ماساژ دادم  خلاصه  گلاب به روتون پسری پی پی کرد.  یه خورده از لجبازیات کم شد تونستم به خونه و زندگی برسم. دیگه با بابا حسین دکوراسیون عوض کردیم و کلی کار کردیم . نهار خوردیم  با خودم گفتم حالا می تونم یه کم استراحت کنیم ولی  بازنشد ساعت ٢ خوابیدی و ٣ بیدار شدی  .دیگه لباس پوشیدم رفیتم خونه مادر جون بابا یه کم کار داشت رفت بیرون ساعت ٨ بود رفتیم پارک  کلی سرسرهبازی کردی ولی خب چون چشمات آلوده بودن تو همش دستت به چشمات بود خیلی مراقب بودیم  خودم شدم خیس آب اینقدر دنبالت اومدیم .ماچ

خدای شکر شب جمعه خوب خوابیدی ما تونستیم بخوابیدم . شنبه که من  مسابقه داشتم  خب برگزار شد مدال نیاوردم ولی تو گروه ما  یکی از همکارا مدال آورد  و در کل تیمی اول شدیم و انفرادی هم  بچه ها خیلی مدال گرفتن.ماچ

من زیاد ورزشی نیستم ولی روز شنبه به خاطر مسابقه زیاد دویده بودم  خسته بودم  بعداز ظهر خوب بودم تا شب که یهو دردش سراغم اومد خیلی وحشتناک خیلی بد بود خیلی  قرص خوردم خوب نشدم بلکه بدتر شدم  بابا حسین خیلی ماساژ داد ولی انگار بدتر می شدم کلافه کلافه بودم خیلی درد داشتم در آخر بلند شدم دوباره یه قرص دیگه خوردم اینبارکار ساز بود کم کم دردها احساس نکردم تونستم بخوابم الانم می نویسم از درد پا دارم می میرم همه عضلاتم خشک خشکند.ماچ

 پریشبا بابا حسین داشت تی برام درست می کرد دیدی فرداش پیچ هاش باز شدن سریع رفتی پیچ گوشی و انبردستی برداشتی  نشستی تی برام درست کنی .

دیدم صداش نمی یاد رفته تو اتاق ما پیچگوشی را فرو کرده بود تو پریز تلفن  خیلی ترسیدم یه داد زدم بچه تو جاش پرید  خودشم ترسید .  بعد رفت سراغ  رژلبم با خودش چکار کرده

دیروز تو شستن ظرفها بهم کمک کرده

با این حال دوستت دارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

ilijoon
31 اردیبهشت 91 23:01
خدا رو شكر بهتري عزيزم اي واي گلم چرا اينطور شده پشه ناقلا ببين چيكارت كرده
ilijoon
31 اردیبهشت 91 23:01
مامان جوني كم پيدايي ديگه خبري از ما نميگيري
ilijoon
31 اردیبهشت 91 23:03
اي واي خجالت كشيدم مرد آخه رژ مي زنه دستت درد نكنه به مامان جوني كمك ميكني جيگر
مامان اميرحسين
2 خرداد 91 13:51
نه عزیزم فراموش که نمی شی خب اداره شلوغ می شه و بعد از ظهر دانشگاه تمام نیروی منو می گیره
ilijoon
2 خرداد 91 16:22
آپم بيا جواب معما رو بده
مامانی درسا
2 خرداد 91 22:10
مرسی منم همینطور
ilijoon
3 خرداد 91 16:13
ما هم دوستتون داریم
مامانی درسا
4 خرداد 91 0:30
مرسی عزیزم
مامان امیرمحمد
4 خرداد 91 7:49
مرسی گلم حتما امیرمحمد دوست خوبی می شه برای هانی من .
سپید مامان علی
4 خرداد 91 11:20
هانی جونم خدا رو شکر که بهتر شدی....فدای کمک کردنت بشم که ظرف میشوری...ای جانم رژهم که زدی...تی همکه درست میکنی جیگر طلاااااااا
ilijoon
4 خرداد 91 15:09
مبین فرفری
4 خرداد 91 15:10
اره خاله جون پشه منو خورد دیگه