هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

این روزا

1391/5/26 10:43
نویسنده : مامان نیره
490 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلکم .خوبی خدای شکر بهتر شدی ولی خوب سرفه هاتو داری .قلب

به خاطر آشپزی که داریم سرم شلوغهلبخند باید تو فکر آماده کردن وسایل باشیم دو روز پیش رفتیم دکتر آزمایش و سونوگرافی را نشونش دادیم  گفت که میکروب معده ات لب مرزه باید مراقبت بود و اینکه همین ازمایش دو ماه دیگه هم باید تکرار بشه که اگر بالا رفت آندوسکوپی بشی و اگر که پایین بود یعنی داره خارج می شه انشاء اله هانی من از بدنت خارج می شه و که دیگه بیشتر از این اذیت نشی.

در مورد ریفلاکس هم بهت دارو داد فعلا از همون روز شروع کردیم .

پنجشنبه هم برای عزیزجون داریم مراسم یاد بود می گیریم  بعدش هم خودمون جمعه آشپزی داریم امسال آخرین سال آشپزیمونه آخه بابا جون پنج سال نذر داشت که خدای شکر شرمنده نشدیم تونستیم نذرمون ادا کنیم.

برسیم به شیرین کارات و شیرین زبونیات :

 بماند که نمی دونم چرا اینقدر کم خواب شدی و دیر می خوابی و زود بیدار می شی کلافه شدم تازه کارا را راست و ریز کردم میام یکم استراحت کنم و به قولی مال خودم باشم بیدار می شی هی می گی مامان نیره بیا ، بیا کار دارم.

 اگه از جام بلند نشم دستمو می کشی می گی ای بابا بیا دیگه .

آخه می شی مگه به زور کاری انجام بدی ولی فعلا تو زورت بیشتره .می ریم اتاقت و بهم می گی اینجا بخواب هانی بازی کنه (بخاطر اینکه تنها نباشه من باید تو اتاق باشم تا اون با خیال راحت بازی بکنه )

پریروز یه کاری کردم بر خلاف میلش : یهو برگشت گفت : الهی تو بمیری! منو می بینیتعجب

از کارهای دیگه هم اینکه دوربین برمی داری هی از خودت عکس می ندازی.

این قلعه بادی هم شده برام  قوزه بالای قوز .برای اینکه عادت نکنه و نشده کار همیشگی فعلا تو تحریم گذاشتم که یاد بگیره هی چیز نباید  همون لحظه بخواد . چشمک

یه مدته خیلی بهونه گیری می کنی  تا از خواب بیدار می شی فقط می گی بغلم کن بغل از دکتر که اومده بودیم  خسته بودم که تو هم الکی لج می گرفتی یعنی خوابت می اومد و من نمی ذاشتیم که بخوابیقهر آخه اگه می خوابیدی شب باید کشیک می دادی .مجبوراً رو کولم  گذاشتمت باهات شعر خوندم  همینجوری کارامو کردم افطاری را آماده کردم  و خونه رو مرتب کردم  ولی تا بابا حسین اومد از کت و کول افتادم . اینقدر خسته بودم که اصلا  کلافه کلافه بودم.کلافه

عکسا و ماجرا ها ی بعدی بمونه برای بعد.

بعداً اضافه شد.

عسلکم خوبی دیشب یه خواب خیلی بد دیدم  اصلا دوس ندارم در مورد حتی فکر کنم ولی برات می گم :  با هم رفته بودیم بیرون  که مثل همیشه مستقل و خودمختار خواستی خودت راه بری بعد راه را عوض کردید نمی دونم چرا ولی دنبالت نیومدم  و بی خیالی طی کردم بعد دیدم نیومدی هی منظتر شدم دیدم خبری نشد که دیگه  خودم راه افتادم دیدم نیستی  اینقدر صدات کردم ولی جوابی ازت نشنیدم خیلی  بد بود خیلی  .چقدر گریه کردم از گریه های که می کردم از خواب پریدم همون لحظه دیدم تکون خوردی  از این که پیشم بودی  خوشحال شدم و از اینکه اون ماجرا یه خواب بود بیشتر خیالم راحت شد سریع بغلت کردم  و بوست دادم . قربونت برم من . لبخند

آشپری مون خوب برگزار شد همه چی عالی  افطاری هم همینطور  ولی واقعا خسته شدم نه اینکه شب قبلش برای عزیز یاد بود گرفته بودیم  از اونجا حرکت کردیم اومدیم خونه ساعت ١٢ بود  دیگه باید حبوبات آش می ذاشتم که بپزه  تو پارگینیک لوله کشی گاز داشت ولی کار نمی کرد خیلی سختی کشیدیم تا ساعت ٣٠/١ بود همینجوری الاف بودیم  تا اینکه تصمیم گرفتیم  از توی تراس شلنگ وصل کنیم پایی خطرناک بود ولی کاری نمی شد کرد . بابا با عمو بهمن تا ساعت ٣٠/.٤ بیدار موندن با هم مشغول صحبت که خوابشون نبره تا حبوبات پخت و اومدن بالا .منم بالا خونه مرتب کردم و کارهایی که باید انجام می دادم و انجام دادم .چشمک

زن عمو مریم هم خیلی زحمت کشید و خیلی بهم کمک کرد مرسی زن عمو . ماچ

البته اینم بگم خاله پروین اومد دنبال هانی گلم بردش خونه خودشون گفت هانی اینجا اذیت می شه  تو هم که حواست به آشپزیه بعد خدای ناکرده یه اتفاقی می افته . مرسی خاله پروین از اینکه به فکرم بودی.قلب

ایجا دید همه اش می خورن  یکبار خورد و دوباره خواست . هانی گلم ندادم بهت چون بخاطر ریفلاکست نباید زیاد می خوردی . ببخشناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامانی درسا
18 مرداد 91 14:30
خداروشکر که بهتر شده عزیزکم ..... این مریضی از کجا پیداش شد...... عزیزم بهونه گیریش هم واسه مریضیشه احتمالا" همیشه تنت سالم و لبت خندون آقا گلی
مریم مامی آیداツ
18 مرداد 91 18:04
خواهش می کنم عزیزم خوشحالم


یاس
19 مرداد 91 2:38
ممنون از محبتی که داری . ولی الان یه یک ماهی می شه زیاد پوشک نمی گیرم بهم می گه یعنی اوایل زیاد نمی گفت ولی خب حواسم بهش بود .در مورد لگن هم که اصلا خوشت نمیاد و یه جورایی بدش هم میاد . خدای شکر الان دیکه اگه تا ساعتی هم که بیار باشه منو به زور هم شده میبره می گه دستشویی بریم . ولی د رمورد شیر شروع کردم بگیرمش ولی همزمان شد با مریضیش دیدیم غذا که نمی خوره اینم نخوره دیگه چیزی ازش نمی مونه ولی خدای خیلی سخته الان دوست داره شیر(پاکتی) بخوره دکترش گفته باید بدون لاکتوز بخوره مثل اینکه این شیرهم زیاد نیست باید بگردیم قربونت برم .*





مامان محمد و ساقی
21 مرداد 91 18:28
کی بهتر از ساقی جون حتما رای می دم..


مامان محمد و ساقی
21 مرداد 91 21:35
سلام عزیزم.lمرسی از لطفت نسبت به من بعضی وقتا واقعا ناچارم چون بابای هانی خیلی حساسه به تمیزی و کثیفی خونه .
پارک بادی ماهک میریم.


سپید مامان علی
24 مرداد 91 11:03
امیدوارم این میکروب لعنتی هر چه زودتر از بدن هانی جونی بیرون بره....انشاءالله همیشه تنت سالم باشه و لبت خندون خوب هانی جونی دوست داره مامانش کنارش بخوابه خیالش راحت باشه بعد بره بازی کنه
سمیرا
24 مرداد 91 15:22
خدارو شکر بهتر شدی عزیزه دلممممممممممممممممم
مریم مامی آیداツ
25 مرداد 91 4:13
یلام عزیزم دعوتید به عروسی آیدا
مامان محمد و ساقی
27 مرداد 91 15:05
سلام حتما بهش رای می دم.
مامان محمد و ساقی
28 مرداد 91 11:22
نیره جون نماز و روزه شما هم قبول باشه و عیدتون مبارک.
ilijoon
28 مرداد 91 13:47
ان شاالله زود خوب ميشي
ilijoon
28 مرداد 91 13:50
ماماني نگران نباشيد گريه كردن تو خواب نشانه خوشحالي تو بيداريه انشاالله هميشه شاد باشيد
ilijoon
28 مرداد 91 13:50
مامان محمد و ساقی
29 مرداد 91 21:05
عید شما مبارررررررررررررررررررررک
ياس
31 مرداد 91 23:09
مرسی اره نمی دونم چرا ولی خیلی بی حوصله شدم دوس ندارم جایی برم و یا اینکه اصلا کاری بکنم .
ما هم شما رو می بوسیم


ilijoon
1 شهریور 91 13:11
ممنون عزيزم كه ما رو به ياد داريد وپيشمون مياييد