از همه جا و همه چیز
سلام پسمل مامان و حال و روز این روزای مامان
خوبی جیگرم خیلی وقته که نیومدم ببخش چی عرض کنم فکر کنم تنبل شدم .
خوب دیر شده ولی از پاییز شده و هوا برعکس زمستونی خیلی سرد شده و این باعث شد شما اولین سرما خوردگی توی اوایل ماه پاییز رو بگیری اونم خیلی سخت سه شبانه و روز نه خواب داشتی و نه خوراک همچنین من. اواخر شهریور بود که کف دست و پا دونه های ریز مثل جوش چرکی زدی رفتیم دکتر طبق معمول گفتن ویروس جدیده یه دوره چهاره روز دارو خوردی خوب شدی اما این بار که سرما خوردی دوباره عود کرد منتها اینبار همراه با خارش بود و ما شب تا صبح فقط برات خارش می دادیم و این باعث می شد نتونی بخوابی و واقعا اذیت شدی همش خارش می دادی من که از بیخوابی سر درد گرفته در حد تیم ملی که با قرص هم خوب نمی شد مرخصی گرفته بودم و خونه بودیم ولی داغون بیچاره بابا با دیدن ما افسرده می شد تا اینکه روز جمعه فکر کنم ساعت ٣٠/٦ بود که اینقدر نذر و نیاز و دعا کردم که اصلا نفهمیدم کی خوابیدی خوابی که بعد سه روز عایدمون شده بود وقتی بابا حسین ساعت ١٢ بیدارم کرد باورم نمی شد که خوابیدی و چقدر خوشحال شدم تو بلاخره تونستی بخوابی به محض بیدار شدنم سراغتو گرفتم که بابا حسین خوابیده تو بیدار شو صبحونه بخور باور نمی کردم تا اینکه دیدم واقعا خوابت برده ساعت ١ بیدار شدی یه خوره و به زور بهت غذا دادم و دارو ها هم خوردی و دوباره خوابیدی تا ٧ غروب دیگه خدای شکر بعد از سه روز واقعا حسابی خوابیدی غروب هم بابایی برای اینکه روحیه مون عوض شه ما برد پیتزا حاتم کلی حال کردیم و واقعا لازمون بود.مرسی بابایی و عشقم
از تابستون مهدت عوض شده و مهد جدید می ری راضی چی بگم نه می تونم بگم راضی هستم و نه می تونم بگم نیستم فعلا چاره ای ندارم باید همونجا بری . برای سال جدیدت کلی خرید کردیم مثل بچه مدرسه یها هر چند خودت مهد کودک قبول نداری و می گی مدرسه میری اگر اشتباها از دهانم بیرون بیاد هانی میره مهدکودک کلی ناراحت می شی و میگی مامان مهدکودک نه مدرسه
و اینکه ٤ مهر تولد بابایی بود براش ساعت کادو خریدیم ولی به نام تو تموم شد که تو براش خریدی
٥ مهر که دومین سالگرد عزیز بود با دیدن عکسش می گی این عزیز من بود شب مریض شد یهو مرد می دونی چرا آخه حواسش نبود و مواطب خودش نبود
از این هفته شروع کردم به رفتن کلاسهای دانشگاه انشاء اله دیگه این ترم آخر که دو روز در هفته میرم این دو روز هم عمه میاد پیشت
دیروز تلفن زده بود که حالتو بپرسم اینکه دیگه تب نکردی یا نه مدیر مهد بهم گفت هانی یه مدت دست بزن پیدا کرده و بچه های مهدو هل می ده خیلی صحبت کردیم با هم ولی قبول نمی کنی همش گله می کنی اینکه بچه ها رو دوس نداری و اینکه خوب نیستن اینکه دوس نداری باهاشون بازی کنی این موضوع خیلی ناراحتم کرده دوس ندارم هانی من همچین شخصیتی باشه و خیلی
این عکسم که هانی تب داشت برای تغییر روحیه ازش انداختم این ماسکم خاله مریم برای روز کودک بهش داده .
این عکسم شب تولد باباست در ضمن پیشانی هانی به خاطر پشه باد داره.