خوشحالم
سلام خوبی هانی جان
مامانی این روزا من دقیقا این شکلیم آزاد و رها حس خوبیه خدای شکر امتحاناتم تموم شد مهمتر از همه دانشگاه هم تموم شد وقتی بهت گفتم یکم نگاه کردی انگار داشتی حلاجی می کردم حرفمو که بغلم کردی بوسیدی گفتی چقدر خوبه که دیگه دانشگاه نمی ری دیگه از این بعد پیش من هستی و با هم می ریم شهربازی بهش می گم هانی برای من خوشحال نشدی فقط برای شهربازی بهم می گه آخه مامانی جون چی فرقی می کنه بعد روشو می کنه اون طرف خیلی بی تفاوت مشغول بازی میشه بهش نگه می کنم تو ذهنم حلاجی می کنم حرکات و حرفاشو اینکه همیشه اینقدر راحت کنار میاد با مسائلش همیشه اینقدر بی تفاوت میگذره خدای نکرده مشکلی براش پیش بیاد همین عکس العمل نشون می ده
بعد از امتحانها فعلا دارم کسری خوابمو جبران می کنم و بیرون هم نرفتیم ولی امشب می ریم یه خورده دور می زنیم و بعد میریم خونه عمو بهمن آخه تولدشه آخ یادم رفت این موضوع بگم آخه مربوط به عمو بهمن میشه .
اون هفته شام خونه ما بودن طبق معمول آقا هانی از سر و کول عموش بالا می رفت عمو بهمن مثل همیشه صبور و هیچی نمی گفت باهاش همراهی می کرد تا اینکه هانی گیر داد به گوشیش نمی دونم چرا بهمن مخالفت کرد در حالی همیشه بهش می داد تا بازی کنه اما اون شب مخالفت کرد هی گوشی این ور و اون ور کرد و هانی نمی تونست بگیره شاید قاشق آخر شامش بود که گوشی لای پاهاش قایم کرد و هانی هم خیلی تیز متوجه شد خواست بره بردار که عموش قلقلکش داد و هانی تا خواست نجات بده خودشو سرش می خوره به فک عموش و بعد خون بود خون اینقدر زیاد بود که بند نمیومد خیلی نگران بودم که چرا بند نمیاد بنده خدا حرفی نمی زد هر چی می شست و پاک می کرد خون بند نمیومد بهم اشاره کرد چیزی نیست ولی می شد مگه خون دید و گفت چیزی نیست کف دستشو باز کرد نصفه دندونشو دیدم و یه وای بلند گفتم که جلومو گرفت و اشاره کرد که حسین نفهمه ممکنه هانی دعوا کنه با این کارش بیشتر خجالت و شرمنده شدم به خاطر هانی اصلا به حسین نگفتیم با این که نمی دونست موضوع چیه برای هانی اخم کرده بود وای به حالش اگه می دونست چی شده هانی هم که کم نمیاورد می گفت تقصیر من نبود من به عمو گفتم که گوشی بده چرا نداد خدا هم زدش دست به سینه می نسیت و لب و لوچه که آویزون حالا اون شده بود طلبکار .رفتم پیشش گفتم هانی برو از عمو عذر خواهی کن ببین دندونش شکسته همشم تقصیر تو بود یه نگاه چپ بهم کرد گفت نخیرم تقصیر خودش بود من بچه ام حواسم نبود اون چرا حواسش نبود دقیقا این شکلی شدم بهش می گم هانی خیلی پرویی بهم می گه مامان حواست هست داری حرف بد می زنیا دیگه از پیشش بلند شدم حتی حاضر نشد از عموش معذرت خواهی کنه عمو هم مهربون هیچی نگفت رفت بغلش کرد و بهش گفت ناراحت نباش اشکال نداره بعد از بغل عموش منو نگاه می کنه و منو سوسو می ده و برام چشم و ابرو میاد. واقعاً که نوبری هانی نوبر
خلاصه هیچی دیگه بیچاره عمو دندون جلوش نصف شده براش وقت گرفتم روز سه شنبه قراره ویزیت بشه ببینیم که چطور می شه.اینم از شیطونت به یادمانی دیگه از آقا هانی .
انضاء اله با عکس های جدید هانی بر میگردم