پسر خوشگلم
سلام پسر خوشگلم
این ماه هشتمین ماه را تموم می کنی شروع به چهار دست و پا رفتن کردی که هر جا می رم دنبال می آیی. شبها تا ساعت ۱۲ دنبالت می یام از آشپزخونه می یارمت و تو دوباره می ری آشپزخونه هی می ری و من می یارمت.امتحاناتم شروع شده و تو اصلاً نمی زاری درس بخونم تا غذا برای بابا درست کنم و تو تر و تمیز ساعت ۱۰ شب شده و باید بازم به کارهای فردا تو برسم. خلاصه خیلی شیطون شدی ولی با این حال باهات عشق می کنم و از داشتنت مسرور و شادم.
امروز ۲۸ دی سال ۸۹ روز سه شنبه است.می خوام از کارهای دیروزت بنویسم .مثل همیشه شیطون و شیرین مادر جون می گه برای انکه به آشپزخونه نری یه بالش جلوگذاشته که نری ولی تو ژاهاتو بلند می کنی دوست داری بری و چون موفق نمی شی شروع به دادو فریاد میکنی .دایی علی را خیلی دوست داری و همیشه تو بغلش هستی و داری به فیلم هایی که گذاشته نگاه می کنی و تمام میز کامپیوتر را بهم میزنی .مثل روال هر روز ساعت ۲ میام دنبالتم می برمت خونه نهار می خوریم و تو می خوابی تا ساعت ۵ و بعد دوباره به آشپزخونه می ری و منم دنبالت.