هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

گفتن کلمه { نه }

1390/9/12 10:41
نویسنده : مامان نیره
249 بازدید
اشتراک گذاری

گل بی خار مامان صبحت بخیر

بعد از دو روز مرخصی اومدم سرکار تا کارهای قشنگی که انجام دادی رو بنویسم . بعد از اینکه واکسن زدی بردمت خونه مادر جون گذاشتمت تا ساعت ٣ بعداز ظهر که باباجون اومد دنبالتون شما رو آورد خونه .خیلی بی قراری و گریه کردی تب داشتی و وقت خوردن استامینوفن شده بود دارو رو دادم و یه خورده که شیر خوردی دیگه خوابیدی پات هم خیلی درد می کرده اصلا تکونش نمی دادی خلاصه تا ساعت ٠٠/٥ خوابیدی منم می دونستم بیدار شی باید اذیت بکنی تمام کارهامو انجام دادم فرداش هم مرخصی گرفته بودم راستی یادم رفت اینترنتی برای شما خرید کردم (یک ماشین کاری ، استوانه هوش) خیلی خوشگلند (خیلی مامان تبیلی هستم هنوز عکساتو از دوربین خالی نکردم بخدا وقت نمی کنم وقتی با تو هستم فقط فقط به تو می رسم )

وقتی هم کامپیوتر روشن می کنم تو می خوای با موس بازی کنی نمی زاری من کاری انجام بدم با هیچ چیز هم راضی نمی شی دیگه خسته می شم کامپیوتر رو خاموش می کنم در اتاق می بندم .Animated cute little dancing yellow bird: funny free gif animation of a cute celebrating little yellow bird dancing.

با زدن واکسن جنابعالی نه گفتن هم یاد گرفتی هر چیز می گفتم می گفتی نه ؟

می گم هانی جون سوپ می خوری ؟

می گی: نه

می گم هانی گلم بازی کنیم؟

می گی: نه

می گم هانی پسر پات درد می کنه ؟

می گی: نه

می گم هانی عسل بریم پیش مادرجون ؟

می گی: نه

می گم قربونت برم بریم پیش بابا ؟

می گی: نه

می گم بازی نمی کنی؟

می گی: نه

می گم هانی جون ازت عکس بگیرم ؟

می گی: نه

خلاصه هر چه بهت گفتم تو می گفتی نه بهت می گم هانیتو واکسنی که زدی نه ریخته بودن ؟

می گی: نه

خواستی از جات بلند شی دیدی نمی تونی بازهم نشستی (فدات بشم) بعد به من اشاره کردی که اسباب بازی هاتو بیارمبرات.خب آوردم بعد گفتی که پیشت بشینم ، نشستم .گفتی که عکس بگیرم گرفتم .خلاصه خیلی لج های الکی گرفتی تمام کارهاتم خیلی شبیه کارهای باباست یعنی با هر دفعه از حرکاتت قیافه بابا می اومد جلوی چشمام خنده ام می گرفت.

یه بار که تصمیم گرفتی از جات بلند شی پات درد گرفت کلی گریه کردی(فدات بشم) بهت کمک کردم از جات بلند شدی بعد با تمام پروئی بهت می گم هانی جون پات درد می کنه بازممی گی نه .کلی خندیم گفت مغرور نباش پسر . بعد یهلبخند بهم زدی بهت گفتم اگه پات درد نمی کنه پس چرا نمی تونی پاتو تکون بدی ؟می دونی چکار کردی سرپا که بودی پای که واکسن نزده بودی را تکون دادی اونم چند بار که باز از این کارت کلی خندیم .

خلاصه از همه حرکاتت عکس انداختم انشاء اله این هفته دوربین خالی می کنم همه عکساتو می زارم .

تا بابا بیاد خونه همش بغل بودی بماند که تو این فاصله همش بهت استامینوفن دادم تاکمی خب بشی بابا که اومد خیلی سرحال شدی کلی باهاش که نشسته بودی بازی کردی و ناز .از این حالتت خوشحال شدم ولی تا صبح نخوابیدی همش بیقراری کردی و تب اصلاً نخوابیدم مامان جون مهم نیست تو برام مهمتری عزیزکم خواب بدست می یاد .

داخل پرانتز بگم من اصلا جلوی شما آرایش نمی کنم ولی دیروز رفته بودی اتاق ما روی میز وسایل آرایش برداشته بودی داشتی خودت آرایش می کردی وقتی متوجه شدم دیدم رژ لب زدی

فردای روز واکسن

صبح ساعت ٣٠/٨ بیدار شدی من که شب نخوابیده بودم صبح که شما بیدار شدی دیگه نتونستم بخوابم . با هم بازی کردیم کلی آهنگ گذاشتم برات تا گوش کنی از شعر زمستون خیلی خوشت می یاد .

الستون و ولستون باز اومده زمستون سه ماه فصل پاییز تمومه بچه ها جون و .............

خیلی بی تابی کردی تا موفق شدم ساعت ١٢ شما رو بخوابونم تا نتوستم نهار درست کنم ولی خیلی زود بیدار شدی بابا جونم ساعت ٢ اومد خونه .کلی با هم بازی کردین خدای شکر با دیدن بابا خیلی روحیه ات عوض شد و بشاش و شاداب شدی .خیلی خوشحال شدم

بعد مادر جون زنگ زد برای مادر بزرگ (من) مراسم گرفته بودن اول دوست نداشتم به خاطر شما برم بیرون بعد گفتم تو اگه با پسرخاله و دختر خاله هات باشی برای روحیه ات بهتر این بود که تصمیم گرفتم برم رفتیم سر مزار و خاله فایزه اومد تو ماشین شما رو نگه داشت به من گفت تو برو فاتحه بده بیا .هانی جان چشمت روز بد نبینه تا پا گذاشتم یه افتادنی کردم که نگو افتادنم یه طرف کر کر خندیدنم یه طرف همه برگشته بودن داشتن نگاه می کردند و من همینجوری می خندیدم تا اینکه خاله لیلا اومد کمکم بابا هی می گفت نخند خانم نخند زشته ولی خب چکار کنم نمی تونستم جلوی خودم بگیرم از اینکه افتاده بودم و همین اینکه خجالت می کشیم بلند شم .Shy Girl بعد رفتیم خونه مادر جون شما کلی با مهدی و بیتا و یلد بازی کردی خلاصه برای روحیه ات واقعا خوب بود و لازم . شام خوردیم اومدیم خونه من یه خورده خونه که شما صبح نذاشته بودی مرتب کنم مرتب کردم تو این فاصله که داشتم آشپزخانه رو تی می کشیدم بهت گفتم هانی اینجان نیا اینجا خیس سر می خوری ولی گوش نکردی سر خوردی افتادی با سر پایین کلی گریه کردیSadدنبالم اومدی تو اتاق شلوارتو ازم گرفتی خواستی بدوی خوردی به دیوار دوباره گریه کردی بعد شما رو بردم دسشتویی شستمت گفتم هانی برو پیش بابا تا من بیام پوشک بگیرم بازم عجله کردی تا به بابا رسیدی همونجا دوباره افتادی دیدم نه داری بد میاری داروتو دادم و شما رو خوابدونم

از حرفهای قشنگی که یاد گرفتی بنویسم برات .Bravo

من برات می خونم

عسل مامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی (قربونت برم اسم خودت می گی هانی به این شکل می گی )

جگرمامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

قلب مامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

عمر مامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

نفسمامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

نازمامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

پسر مامان کیه کیه ؟

تو می گی : ا نی

بابا برات شعر عمو زنجیر باف می خونه تو می خوای بگی بله می دونی چی می گی ... اَ اٍ

فکر کنم این پست خیلی طولانی شد ولی خب بقیه کارهاتو تو بقیه پستها می نویسم .عاشقتمCouples

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)