هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

اتفاق های بد

1390/9/10 11:05
نویسنده : مامان نیره
231 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم سلام

دیروز وقتی از اداره تعطیل شدم اومدم شما رو از مهد آوردم خونه به محض رسیدن گفتی آب می خوای می دونی که به آب چی می گی : آخ (چونه ات می چسبونی به سینه ات ) می گی .منم حواسم نبود لیوان پر بدست دادم وقتی خوردی شروع به راه افتادن کردی منم برای اینکه پایین نریزی گفتم :هانی جون به مامان آب نمی دی .اومدی لیوان به من بدی اشتباه گرفتی سمت خودت تمام آب ریخت تو یقه لباست http://www.khavaranshop.com/حتی رکابیت هم خیش شده بود شروع به گریه کردن کردی .فوری لباستو در آوردم دیدم همه لباسهات خیس شده از فرصت استفاده کردم بردمت حموم .http://www.khavaranshop.com/

حمومت کردم اومدیم پیش بخاری که لباساتو بپوشانم همه لباستو پوشندم فقط آستین بلندت مونده بود که دست یهو چسبید به بخاری خیلی گریه کردی (الهی برات بمیرم) هر چی بهت می دادم ساکت نمی شدی تمام میوه ها امتحان کردم ولی خب واقعا درد داشتی عاشق کمپوت گیلاس هستی اونم دادم قبول نکردی بعدکه بابا اومد یه کم ساکت شدی رفتی بغلش

این گذشت و نهار خوردیم با هم خوابیدیم تا ساعت 7 البته ساعت 6 خاله فایزه اومد من بیدار شدم و به خاله فایزه گفتم تو رو بیدار نکنه .تو این فاصله لباستو شستم و آشپزخونه تمیز کردم که دیگه بیدار شدی بعد خاله فایزه رفت من و تو هم رفیتم اتاقتو مرتب کردیم و شام آماده کردم منتظر بابا شدیم .بابا که اومد حالش خوب نبود دل پیچه داشت یه کم که بغلت کرد رفت سمت دسشوئی تا نیم ساعت بیرون نیومد تو این فاصله هم تو همش گفتی بابا بابا .خلاصه بعد از نیم ساعت اومد حالش بد بود یه قرص دادم خورد ولی خوش اخلاق نبود خلاصه هم همین جوری گذشت گذشت تا اینکه شما رفتی سمت گلدون و گل بامبوی من. هی دست کرد تو گلدون و آوردی بیرون !!! هی این کار تکرار کردی بابا چون حالش خوب نبود همش صدات می کرد ولی تو فکر می کردی داره باهات بازی می کنی چشمت روز بد نبینه دستت گیر کرد تو گلدون افتادن گلدون همانا شکستن و جاری شد آبهم همانا

خیلی عذاب کشیدم تا آبها را جمع کنم و خرده شیشه ها رو بابا هم مثلا عصبانی بود اصلا به من کمک نکرد و این منو بیشتر عصبانی کرد تا شکستن گلدون .

دیگه هیچی دارو شما رو دادم شما رو خوابوندم و تا ساعت 30/12 شب مشغول تمیز کردن خونه بودم .

مامان جون این روزها ایام محرمه به خاطر شما بیرون نمی ریم ولی کنار خونمون یه تکیه زدن صداش می یاد .یا ابا عبداله حسین به حق این روزها همه بچه ها صیحیح و سالمت نگه دار. الهی امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)