اولین برفی که دیدی

عسل مامان ظهرت بخیر

از صبح تمام سیستم ها و اینترنت قطع بود نتونستم آپ شم ولی الان موفق شدم .از روز پنجشنبه مامان جون اینقدر برف اومده که نگو .ولی خب من و شما اصلا بیرون نرفتیم  آخه پسری من اونوقت مریض می شدی و منم تحمل دیدن مریضی تو رو ندارم . ولی با اینکه خونه بودیم آبریزش گرفتی حالا فردا هم نوبت واکسنه نمی دونم چکار کنم .خیلی برف حالا ببینم می تونم تو رو برم بیرون یه چند تا عکس خوشگل بندازیم . صبح که با دردسر زیادی تونستیم ماشین از تو پارکینگ بیرون بیاریم اونم فقط فقط بخاطر تو بود بابا خیلی عصبانی شده بود می گفت هانی تو رو گلوم پا گذاشتی اگه به خاطر تو نبود هیچ وقت ماشینو بیرون نمی اوردم .خلاصه هانی جون ماشین بعد از نیم ساعت کشاکش  بیرون اومد با هر زحمتی بود خودمون رسوندم به مهدت چشمت روز بد نبینه ؟ مهد کودک تعطیل بود یه بار دیگه باید راه برمی گشتیم که خاله پروین زنگ زد که من امروز می رم اداره یا نه می

 گفتم: آره باید برم

خاله گفت : پس هانی رو بیار اینجا

 که بابا اول منو رسوند اداره و بعد شما برد پیش خاله پروین . با دیدن برف  خیلی ذوق کردی نمی دونم می دونستی برف یعنی چه یا نه ؟ ولی همش می گفتی اوف اوف

زنگ زدم حالتو بپرسم خاله گفت داری بازی می کنی اصلا لج نگرفتی و تقریبا غذاتو خوردی .

 خب اینم چند تا عکس از روزیکه برف بود .خاله فایزه شما رو برده بود روی برف نشونده بود عکسانداخته بود با دختر خاله پریا و حنانه .

 گفتم یه عکس از بیتا و مهدی که پسرخاله و دختر خاله شما می شن بزارم که بعد نگی چرا از اونها عکس نزاشتم .مگه تو گذاشتی پیش تو بشینن ولی این عکس نسبت به بقیه بهتر بود گذاشتم