هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390

شهریور 90

سلام پسر گلم هانی من الان 16 ماه داری خیلی هم شیطون شدی قربونت برم کم کم داری به حرف میای اسم خاله مریم می گی یلدا را صدا می کنی ولی خیلی بی معرفتی که هنوز نه بابا گفتی و نه مامان . دیروز خونه عزیزجون بودیم عزیزجون مرغ و جوجه داری و تو عاشق تی تی گذاشتم تو حیاط تا باهاشون بازی کنی اینقدر که هل بودی افتادی . می خوام برات جشن بگیرم  بعد حتما عکسهاشو می زام برات. قربون برم .
19 شهريور 1390

شهریور 90

سلام پسر گلم هانی من الان 16 ماه داری خیلی هم شیطون شدی قربونت برم کم کم داری به حرف میای اسم خاله مریم می گی یلدا را صدا می کنی ولی خیلی بی معرفتی که هنوز نه بابا گفتی و نه مامان . دیروز خونه عزیزجون بودیم عزیزجون مرغ و جوجه داری و تو عاشق تی تی گذاشتم تو حیاط تا باهاشون بازی کنی اینقدر که هل بودی افتادی . می خوام برات جشن بگیرم بعد حتما عکسهاشو می زام برات. قربون برم .
19 شهريور 1390

روز اول تولدت

قبل از همه چیز یادم رفت نمی دونستم که پسری یا دختر ولی همیشه یه اسم دختر انتخاب می کردم    اگه دختر بود پروا و اگه پسر بود هانی ، من این اسمها دوست داشتم   و دارم ولی بعد از سونوگرافی که انجام دادم گفت تو یه پسر کاگل زری هستی    هانی رو   برات انتخاب کردم .بابا هم مثل همیشه عاشق پسر   دوست داشتم و دارم اسمتو    هانی بزارم ولی بابا دوست داره ابوالفضل بذاره منم دوست دارم چون بابا دوست داره .     سلام گلم امروز تو هفته 23 بارداری هستم یعنی ماه ششم . برای اولین بار صدای قلبتو من و بابا شنیدیم . امروز مادرجون و همه خاله دارن می رن م...
10 خرداد 1390

پسر خوشگلم

سلام پسر خوشگلم این ماه هشتمین ماه را تموم می کنی شروع به چهار دست و پا رفتن کردی که هر جا می رم دنبال می آیی. شبها تا ساعت ۱۲ دنبالت می یام از آشپزخونه می یارمت و تو دوباره می ری آشپزخونه هی می ری و من می یارمت.امتحاناتم شروع شده و تو اصلاً نمی زاری درس بخونم تا غذا برای بابا درست کنم و تو تر و تمیز ساعت ۱۰ شب شده و باید بازم به کارهای فردا تو برسم. خلاصه خیلی شیطون شدی ولی با این حال باهات عشق می کنم و از داشتنت مسرور و شادم. امروز ۲۸ دی سال ۸۹ روز سه شنبه است.می خوام از کارهای دیروزت بنویسم .مثل همیشه شیطون و شیرین مادر جون می گه برای  انکه به آشپزخونه نری یه بالش جلوگذاشته که نری ولی تو ژاهاتو بلند می کنی دوست داری بری و چون...
10 خرداد 1390