پوزش

سلام هانی من .خوبی؟ خوشی ؟ دماغت چاقه ؟ چه خبر؟

الهی قربونت برم خیلی وقته نتونستم برات مطلب جدید بزارم و یا عکس جدید .باور کن خیلی سرم شلوغه

یکیش پایان سالو و شلوغی اداره که نمی تونم از جام تکون بخورم دومیش اینکه کلاسهای دانشگاه شروع شدن باید حضور داشته باشم سومیش که خودم دارم اذیت می شم اینکه بابا نمایشگاه بین المللی بهاره غرفه گرفته نه اینکه امسال گرفته باشه نه مامانی الان یه چند سالی هست اینکار می کنه حسابی تنها شدم بدو بدو از اداره می آم تو از مهد برمی دارم بدود بدو می رم خونه تا لباساتو جمع و جور کنم تا برات غذا تهیه کنم دوباره بدو بدو باید ببرمت خونه مادرجون و دوباره با عجله بدو بدو ماشین بگیر برو دانشگاه و بعد از دانشگاه تعطیل شو بدو بدو بیا از خونه مادر جون تو رو بردارم بریم خونه تا بهت غذا بدم و لباستو عوض کنم و شام و اماده کنم بخدا دیگه جونی نمی مونه برام خیلی خسته می شم بابا هم که میاد بدتر از من هر دو تا دوست داریم که زود بخوابیم ولی بیچاره بابا مجبوره حداقل یه ربع هم شده با تو بازی کنه تصمیم گرفتم دیگه هفته بعد نرم دانشگاه تا نمایشاه بابا تموم بشه .یه خورده از این بدو بدوهام کم شه .

وای من چقدر بدو بدو بکار بردم تو این وبلاگت.

خلاصه هانی جون داره روزهای آخر سالمونم با این همه تلاش می گذره .(ایول بابا پر تلاش)

از مهد هم نامه دادن که براتون پایان سال می خوان جشن بگیرن به علاوه یه تقویم با عکست که هزینه باید بدیم و عیدی و .....