سال 1391
مامانم .هانی عزیز
سال 90 با تمام فراز و نشیب ها و سرد بودنش و بی انگیزه بودنم و تمام خستگی های روزانه و تمام مشکلات داغ عزیز و بهترین کسمان گذشت .جاش همیشه سبز و ماندنی است.
هانی امیدوارم سال جدید برات پر از سلامتی و خوشبختی باشه سلامتی خیلی چیز خوبیه روزهای آخر سال واقعا خیلی سخت بود برامون سرما بدی خوردیم خدای شکر تو بهتر شدی ولی من هنوز سرفه های شدیدی می کنم
.29 اسفند رفتیم گل فروشی برای مزار عزیزجون یه گل خیلی خوشگل سفارش دادیم منتها مصنوعی گفتم که همیشه ماندگار باشه روز اول عید دیدن مادر جون و آقاجون رفتیم و بعد رفتیم سر مزار عزیزجون بابا خیلی گریه کرد و ناراحت بود برای از دست دادن عزیز .آقاجون و عمه همه ناراحت و در حال گریه کردن و تو از اینکه اونها با گریه می دیدی بهت زده شده بود همش بابا صدا می زدی ساعات خوبی نبود چون واقعا غم حاکم فرما بود.
خلاصه به زور بلندشون کردیم رفتیم خونه تو با صدرا مشغول بازی بودی مشغول شیرین کاری و همین شیطونها و شیرین زبانی تو باعث می شد عمه و عمو از اون حال و هوا بیرون بیان و این خوب بود .
سه روزی اونجا بودیم هوا بعد از برف شدیدی که قبل از سال کرده بود به معنای واقعی شده بود بهار بهت کفش می پوشندم با می رفتیم دور می زدیم تو باغها و حیاط حسابی شیطون شده بودی خیلی تا حدی که می گفتی مامان ارو (برو می گی ارو) التبه با اشاره دست هم همراهست.
خوشحال بودم از اینکه یه چند روزی هم من و هم بابا پیشت هستیم و تو حسابی کیف می کنی صبحا تا یازده می خوابیدم و غذا می خوردیم با هم یه جا خلاصه کلی خوش گذشت و منم خوشحال و مسرور از شاد بودنت .
یه چیز خنده دار برات بگم
وقتی رفتیم خونه خاله بابا برامون آجیل گذاشتن مثل مردهای بزرگ روی زانوهات نشستی و شروع کردی به شکستن تخمه صدات کردم اهمیت ندادی دوباره صدات کردم هانی مگه تو می تونی تخمه بشکنی خیلی سریع گفتی نه. وقتی اومدم پیشت دیدم خیلی قشنگ پوست کردی داری دونه اش می خوری. باحال بود مثل مردهای بزرگ رفتار می کردی .قربونت برم.
یه سری از عکسات که وقت نشد و یا نتونستم تو پست های خودشون بزارم برات اینجا می زارم . روزهای اول بهار همراه با برف.
در آخر این سال به همه دوستان تبریک می گم انشاء اله که همیشه ایام خوش باشن کنار دلبندشاشون و همسران عزیزشون.
این عکس تقدیم همه دوستانم
روز اول عید
اینجا این پسره بداخلاق آماده کردم بریم برای خرید دوست نداشت لباس بپوشه.
این الاغ خاله سحر براتون از مشهد سوغات گرفتن مرسی خاله سحر .حالا آقا هانی دوست داری سوارش بشه.
این تقویمت که مهد کودک درست کرده بود .بدک نیست
اینم عکسی که مهد ازت گرفته بود من زیاد راضی نبودم ولی اینو به ناچار انتخاب کردم.