هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

در هم و برهم

1391/2/10 12:45
نویسنده : مامان نیره
419 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

تا 28 فروردین خوشحال بودم که پسری من خوبه خدای شکر  مریضی سراغش نیومده نمی دونم خودم چشم کردم یا نه ؟ بعداز ظهر با خاله پروین هماهنگ کردم و رفتیم پارک شهر بازی .خیلی عالی بود خیلی بهمون خوش گذشت  وسایلهای برقی که مناسب سن شما سوار شدی و البته قطار همه با هم سوار شدیم  وقتی به تاریکی تونل رسیدیم قیافت دیدنی بود چشمات درشت شده بود و متعجب نگه می کردی پریا هم همش دادمی زد من برای اینکه تو نترسیدی همش دادمی زدم و تشویق می کردم به داد و دست زدن ولی تو خیلی متعجب شده بودی هیچ عکس العملی از خودت نشون نمی دادی .بعد رفتیم اون قشمت پارک که بیشتر فضای سبزه یه ده دقیقه سرسره بازی کردین تو و پریا بعد برگشتیم خونه .

بهرحال فردای اون روز مریض شدی طوری که از چشماتم اشک می ریخت قربون اون چشات برم من

 همینجوری اشک می ریختی و حالت خب نبود راستشو بخوای دیگه دکتر نبردمت یعنی روز چهارشنبه بود که اینجوری شدی و فرداشم که پنجشنبه هیچ مطبی باز نیست به ناچار خود درمانی کردیم این سری  فقط دارو  سرماخوردگی و دیفن هیدرامین و کتوفین بهت دادم با قطره بینی  یه دو و سه روزی حال نداشتی  که برخورد با کلاسهام به ناچار باید می رفتم چون پایان سال 90 نرفته بودم . خاله فایزه می اومد خونه ازت مواظبت می کرد تا منم سرما خوردم من شدتش بیشتر بود مثل دفعه پیش با گلو درد شدید همراه بود خودم نرفتم دکتر از داروهای که دفعه قبل داده بود استفاده کردم .خدای شکر یه کم بهترم ولی هر دو تامون فعلا به زور داریم نفس می کشیم البته از راه دهان.لبخند

بگذریم از این حرفها  و اینکه تا مریضی نباشه قدر سلامتی رو نمی دونیم و خدا واقعا شکر می کنم بخاطر سلامتی و بدنی که می تونه کارهاشو خودش انجام بده چند وقت پیش اخبار یه بچه ایی رو نشون داد که واقعا  به خاظر داشتن سلامتی خدا شکر کردم  خیلی وحشتناک بود یه مریضی مادرزادی داشت که علاجم نداشت .خدایا خودت به اون بچه و بچه های دیگه کمک کن . الهی امین

از شیرین کارایت بگم برای گل پسرم که وقتی بزرگ شد و خوند بگه واقعا من این کارهامو می کردم .لبخند

از خواب بیدار شده و نشده چشم باز شده و نشد تا دفتر و دستک منو می بینی مطالعه من من درس هانی درس .

قربونت برم من آخه تا تو می خوابی من فرصت می کنم که یه کم درس بخوندم مطالعهولی با بیدار شدنت دیگه نه مدادی دارم و نه دفتر  الاو بلا همونه می خوای که من دارم .

الان دیگه نمی زاری من لباس انتخاب کنم  خودت برمی داری می آری می گی این مامان این خوشگله .(البته به زبون خودت) من حالا اینجا نقش مترجم دارم . لباس قهوه ای با شلوار  آبی واقعا دیدنیه.

عینک دودی از چشمات نمی افته چه خونه چه بیرون  نمی دونستم اینقدر دوس داری باید برم یه طبی برات بگیرم می ترسم چشماتو اذیت بکنه

از خواب که بیدار می شی سریع کلاه به  سر و کفش به دست بریم. کجا بریم هانی

بریم : د د

حالا دیگه شعرها رو با زبون خودت اون جوری که بلدی  می خونی تا الان

شعر آقا پلیس رابلدی پلیس

عمو زنجیر باف هم بلدی 

 یه توپ دارم قلقلیه

اتل و متل رو هم بلدی

این جالبه شعر همه چی آرومه رو خیلی باحال می خونی  خیلی دوس داری این شعر رو.لبخند

اسمهامو که دیگه خوب می گی

دو و سه روز پیش بود توپ قایم کرده بودی بعد منو صدا زدی .

مامان مامان بیا

اومدم تو اتاقت دیدم قیافه خیلی درهم و برهم گرفتی همش می گی توپ نیست ؟

مامان : کجاست .

هانی : هاپو اومد توپ خورد.

خوشم اومد همه کلمات خوب ادا کردی .فدات بشم من

آقا پلیسه که تو جاده و هر جایی عکسشو ببینیپلیس  نمی دونم چرا ولی خیلی می ترسیدی ترس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ilijoon
10 اردیبهشت 91 21:37
مرسی خاله جون .خب دنیای بچه هاست دیگه.

مامانی درسا
12 اردیبهشت 91 2:21
عزیزم قربون این عسلک برم من .... مامانی پسرم خوش تیپه عینک از چشمش نمیوفته ..... راستی بی صبرانه منتظر خاطراتت هستم ...... امیدوارم همیشه خوش باشین
ilijoon
12 اردیبهشت 91 23:21
سلام هاني جونم حالت چطوره بهتر شدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ان شاالله كه زودي خوب شي
زهرا
13 اردیبهشت 91 13:24
اول غرغر وبلاگت خیلی سخت باز میشه از هر 10 بار یه بار باز میشه
زهرا
13 اردیبهشت 91 13:29
ان شا الله که بهتر شده باشه. بچه ها که مریض میشن آدم بیتاب میشه. نکه کوچولون و ضعیف ادم دلش ضعف میره