کلافه شدم از دست........
سلام عسلی مامان
خوبی ؟ خوشی؟ یه عالمه بوس
ببخش این روزا خیلی درگیرم کلافه شدم از دست این امتحانات همهشونم یک روز در میانه
اینو بخون برو امتحان بده بعد نیومده یکی دیگه را شروع کن و بخون .
تو هم بعد ازظهر الکی بی قراری می کنی نه اینکه فهمیدی بیرون یعنی چی ؟ همش می گیم بریم بیرون .مجبورم زمانی که خواب هستی درس بخونم تا بتونم ببرمت بیرون .ولی با این اوصاف تا به اینجا امتحانات خوب بود . (گوش شیطون کر)
از کارهای پسری بگم که واقعا دارم دیوونه کارهاش و حرفهاش می شم . شیرین زبون و دوست داشتی من عاشقتم.
تا صدای دزدگیر ماشینو میشنوی بدو با صدای بلند می گی مامان مامان بیا بیا بابا اومد . اینقدر تکرار می کنی تا بابا جون وارد اتاق می شه .
دیشب روی دستم جای واکسن دیدی قیافه را اینقدر دوست داشتنی کردی که بعد با دلسوزی تمام بهم گفت مامانی ! آقای دکتر آمپول زد .
گفتم : آره حالم خوب نبود به خاطر همین
بعد شروع کرد به ناز دادنم . نه نه خوب شد دیگه خوب شد .
فدات بشم. مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن.
این در و دیوار از دست هانی اسیرن . ببین
بعد از غذا می ره که مثل باباش خلال برداره تا دندونهاش تمیز کنه .
پریشب که تعطیل بود خونه بودیم غذا که خوردیم شروع کردم درسهامو خوندم بعد هانی خوابید و شروع کردم به تمیز کردن خونه تا ساعت ٣٠/٨ که بعد آماده شدیم برای رفتن به پارک کلی به هانی خوش گذشت .
از وقتی که براش تولد گرفتیم بعد از اون همش گیر می ده که دوباره تولد شروع می کنه به خوندن شعر تولد و شمع بیارم شمع فوت کنه و کلی مراسم .
بقیه عکاسها تو ادامه مطلب