هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

سلام ما اومدیم

1391/4/12 12:47
نویسنده : مامان نیره
393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوبین ؟ خوشین ؟قلب

وای مرسی مامانای گل که همیشه منو شرمنده می کنیدماچ به وبلاگ پسر خرداد من هانی جونم سر می زنید . امتحاناتم تموم شد و من دوباره متولد شد خسته کار اداره و بعد خونه  و خوندن درسهایی که انبارشون کرده بودم  شده بودم شب امتحانی و با وجود پسر شیطونی مثل هانی  واقعا نمی تونستم  روزها بخونم  یا تو اداره می خوندم یا زمانهایی که آقا هانی خواب بود . ولی بهرحال تموم شد خوبم تموم شد .خدای شکر .praying

اما از هانی نازم بگم  آخرین امتحانم بود که متوجه شدم که هانی می ره و میاد شکمشو دست می زنه هی می گه مامان درد می کنه ؟ می گفتم چی : می گفتم اینجا اینجا درد می کنه . بعد که واسش ماساژ می دادم می گفت دیگه خوب شد . البته این کارهاش قبل از امتحاناتم بود ولی می گفتم تو عالم بچگی ایش تازه فهمیده که شکم یعنی چی ؟ این کارا را می کنه .خیال باطل

ولی اینجور نبود .یه مدتی هم هست که آب ساختمونم خرابه اینقدر بوی بدی می ده یکی و دوبار اشتباه کردم به هانی دادم همون کارساز شد برامون .

وقت دکتر گرفتم بردمش  دکتر هر کاری از پسر گلم می خواست هانی با تمام بچگیش انجام می داد اصلا بهانه نگرفت یا لج نکرد  دکتر هم خیلی خوب معاینه اش کرد و تشخیصش این بود که هانی ورم معده داره چون از قبل تجربه نداشتم خیلی نگران شدم ولی دکتر برام توضیح داد که امکان از دست آلوده یا آب آلوده باشه این مشکل پیش اومده  خلاصه داروهاشو گرفتم  و الانم داره مصرف می کنه .

این روزها هوای شهرمون خیلی تمیز و خوبه بارون میاد و داریم کیف می کنم تو تابستان ما هوای پاییز داریم اغراق نباشه شاید زمستون چون  ما شبها پتو می زاریم .

با چتر می ریم بیرون هانی کلی ذوق می کنه از اول تا آخر چتر خودش نگه می داره بعد هر کی که داره می گه اه عمو هم چتر داره ؟ منم چتر دارم . بهش می گم هانی پاییز که شد برات یه چتر خوشگل می خرم ؟سریع بهم می گه نه نه نخر همین خوبه .الهی قربونت برم من.

مدتها نبودم چقدر حرف زدم .راستی اینم یادم رفت بگم من اوج امتحانهاتم اونوقت اینها گیردادن  برای عقد و  بله برون  .خاله فایزه عقد گرفت نتوستم برم آرایشگاه آخه من ساعت 7 امتحان دادم سریع اومدم فقط تونستم هانی را  آماده کنم  خودم هم هی بد نبودم . موقع شام هم هانی اینقدر ورجه وجه کرد که رفتیم تو اتاق با هانی تا آخر شب تنها بودیم .

موند عمو بهمن هانی که  براش بله برون گرفتیم  دیگه حریف اینکی بودم امتحاناتم تموم شد بعد رفتیم برای خرید و این جورچیزها. پنجشنبه هم عقدشونه .انشاء اله همه جوونها خوشبخت بشن.

دوباره رفته سراغ وسایل آرایشم حالا یه مدته یاد گرفته لاک می زنه .

در حال نگاه کردن به تلویزیون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا
12 تیر 91 13:37
عکسای این اقا پسر گلو که می ذاری ترخدا یه صلوات بفرست بچه رو چشم نکن هزار ماشاالله
زهرا
12 تیر 91 13:39
آره عزیزم ؟ اداره از این بازیها زیاد داره
یاس
12 تیر 91 16:43
عزیز دلم.دلم براتون یه ذره شده بود .وروجک خاله