هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

شیرین زبونم

1391/4/18 11:23
نویسنده : مامان نیره
410 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدای من وقتی هانی اینقدر شیرین زبونی می کنه می خوام بخورمش ولی نمی شه که !چشمک

خیلی شیرین زبون شدی خیلی عسل مامان اینقدر قشنگ صحبت می کنی که دوست دارم کلمات جدید بهت یاد بدم . بعضی ها رو خوب ادا می کنی بعضی ها نه ، اشکال نداره که مامانی همونها را هم یاد میگیری بهتر از من ادا می کنی .قلب

گوشی من یا بابا وقتی بر میداری ؟

جان ، سلام ! عمه خوبی ؟ من نه کار دارم تو بیا خداحافظ ماچ

وقتی داریم می ریم بیرون به خرگوش می گه :

گریه نکنی ها هانی زود میاد باشه زود زود زود میام.لبخند

وقتی از  دستش عصبانی بشم زودتر از من عسکل العمل نشون می ده :

ابروها در همابرو  بعد می گه اِ برو برو

آخه هر زمانی از دستش عصبانی باشم سریع بهش می گم برو برو اتاقت (ادعای منو در میاره)ماچ

تو خیابون یا حالا هر چیزی که ببینه و از چیزهایی باشه که دوستشون داره :

می گه : مال منه! آره مال هانی

می گم : باشه اما تو پول داری که اینها بخری

الکی دست تو جیبش می بره دست مشت کردشو میاره جلو می گه بیا بیا مامان بیا پول بدمماچ

دیروز یه سکه 50 تومنی پیدا کرده بود اومد آشپزخونه صدام کرد و گفت :

مامانی ! من برم اسنی (بستنی) بخرم ؟سوال

مانی : مگه تو پول داری ؟سوال

سریع دستشو باز کرد و گفت اینها .گریه نکن باشه زود میام (به من می گفت) چشمک

دو روز تعطیلی  عقد عمو بهمن بود و دیگه جایی برای گردش نرفتیم .از چهارشنبه  شروع کردم برای پختن  خورشت ها البته عمه اومد کمکم که اگه نبود واقعاً ‌وقت کم میاوردم  تقریبا نصف کارها را انجام دادم صبح هم عمو بهمن برام وسایل نون و سبزی را آورد درست کردیم  و خونه جارو کشیدیم  دیگه ساعت ٢ آماده شدیم رفتیم برای عقد خیلی خوب بود  انشاء اله عمو بهمن هم خوشبخت بشه الهی آمینpraying

ساعت ٣ عقد تموم شد همه برای نهار دعوت بودند خونه ما .آخه نشستیم فکر کردیم گفتیم حالا که مامان (عزیزجون ) نیست این وظیفه گردن ماست .Thinking تقریباً‌٢٥ نفری می شدیم  همه چیز عالی برگزار شد  طبق برنامه ریزی  خودم  منتها  بعد از اینکه غذاشونو خوردن  یهو همگی با هم بلند شدن برای جمع کردن سفر  که شاید یه دقیقه می شد که از من دور شدی دیدم همه سراسیمه برگشتن متوجه شدم هانی هست وقتی سر و صورتشو خونین دیدم که قلبم رفت  نمی دونستم چکار کنم  صورت هانی من  پر از خون بود و نفسش بند اومده بود سریع سر و صورتشو شستم خیلی ترسیده بود و  بیشتر هم خجالت می کشیدخجالت به آقاجونش می گفت برو آقاجون برو .بعد از چند دقیقه  تقربیا ساکت شد  بماند  که همه لباس من خونی شد  سردرد گرفتم برای اینکه تو مهمونی کم نیارم سریع قرص خوردم . شوهر عمه احمد هانی بغل کرد مشغول نگاره کردن تلویزیون بود که خوابش برد بعد بردمش اتاق خوابوندمش تا غروب خوابید .خواب

بیدار شد یکم بی قراری و لجبازی کرد بعد خوب شد خدا بهمون رحم  خیلی .چون  زمانی که از روی مبل پریده بود  روی لیوان  ، لیوان شکسته بود  گوشه راست سرش  و گوشه چمشمش دقیقا گوشه چشمش بریده شده بود وسط پیشانی هم که  باد کرد و کبود شده . خدایا سلامتی هانی از تو می خوام .

اجازه زن عمو از پدرش گرفتیم  بعد غروب تصمیم گرفتیم  بریم بیرون رفتیم کنار دریا خیلی شلوغ بود  ولی ما با مشغول بودیم و عمو و زن عمو رفتین دور بزنند. بعد  گرسنه مون شد هر رستوانی رفیتم شام نداشتن  بعد از کلی گشتن و پیگیری یه رستوان پیدا کردیم که فقط یه مرغ بریان داشت همونه چهار نفر خوردیم  (البته اضافه هم آوردیم)

رسیدیم خونه ساعت ٣ صبح بود چون فرداش تعطیل بودیم مهم نبود برامون چه ساعتی منتها صبح جمعه تا ساعت ١١ خوابیدیم  خیلی خوش گذشت بهمون

جمعه هم که من یه خورده خونه را مرتب کردم  و بعد نهار خوردیم و غروبش رفتیم پارک شهر .منو و زن عمو هر وسیله که  دوست داشتیم سوار شدیم یاد دوران راهنمایی و دبیرستان کردیم اون شب هم بهمون خیلی خوش گذشت. ایندفعه برای غذا زود اقدام کردیم جاتون خالی رفتی پیتزا سفارش دادیم باز خونه رسیدیم ٣٠/٢ صبح بود .باز هم خیلی بهمون خوش گذشت.

 

 تو آلاچیق هستیم که آقا هانی هر چیزی که براش ضرر داره  با اشتیاق می خوره .

اینم قلعه بادی که کلی بهت خوش گذشت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ياس
19 تیر 91 2:56
قربونش برم که اينقدر شيرينه،قند عسل خاله،
ستاره زمینی
19 تیر 91 16:20
ilijoon
20 تیر 91 2:14
هميشه به عروسي گلم
مامانی درسا
20 تیر 91 2:14
الهی من بگردم با این همه شیرین زیونیت ..... قربون دل مهربونت برم ..... عقد عمو هم مبارک باشه عزیزم .... بوس بوس برای پسر قند عسلم
ilijoon
20 تیر 91 2:16
واي خدا بهتون رحم كرد
ilijoon
20 تیر 91 2:17
ماماني دلمون براتون تنگ شده بود تو خابون چند روز پيش يه بچه اي رو ديدم شبيه هاني جون بود ياد گل پسري افتادم دوستتون دارم
ستاره زمینی
21 تیر 91 11:24
مریم مامی آیداツ
21 تیر 91 15:49
قربون شیرین زبونی هاش... عزیزم شما به جمع دوستای آیدا اضافه شدید آپ کردی خبرم کن
سمانه مامان پارسا جون
21 تیر 91 17:37
قربون گل پسر شیرین زبون با این عکسهای خوشگلش میبوسمت عزیزم همیشه شاد باشید