اولین دریا و شنای هانی
سلام عسلکم
خلاصه بعد از مدتها و تقریبا خوب بودن هوا تونستیم برنامه ریزی کنیم بریم دریا . منتها با اتفاقات ریز و درشت و بد و خوب
هفته پیش از طرف اداره جا رزرو کردم برای چابکسر و تصمیم گرفتیم همسفرهامون زن عمو مریم و عمو بهمن باشند .روز پنجشنبه تمام وسایل مورد نیاز مون رو جمع آوری کردیم و ساعت 30/8 راه افتادیم نزدیکای لنگرود که رسیدیم یه اتوبوس بهمون راه نداد بعد از چند دقیقه کنار رفت و ما جلو افتادیم ازش اینبار نوبت اون بود که هی از پشت بهمون چراغ بزنه و اینبار حسین راه نداد مردیکه عقده ایی از بغل سبقت گرفت اومد زد بهمون اینه بغل سمت من بسته شد و حسین سریع ترمز زد یه کم جلوتر نگه داشت حسین پیاده شد یقه شو گرفت بردش بالا و انداختش روی یکی از ماشینا اینقدر گردنشو فشار داده بود که مرده نمی تونست نفس بکشه یهو هم محلیهای اونجا ریختن سرمون با چاقو و کمربند به دست .واقعا مردمان بی شعور و بی فرهنگی بودند اصلا رعایت نکردند که زن و بچه همراهشون هست ما همش داد می زدیم که تصادف شده به شما مربوط نیست شما چرا دخالت می کنید به شما ربطی نداره همش با چاقو ما رو تهدید می کردند خیلی وحشتناک بود بالاخره هر جور بود منو و مریم دو تا دادشا را انداختیم تو ماشین راه افتادیم شاید بالغ بر 10 بار زنگ زدیم به 110 اما همشون در خواب ناز بودن انگار نه انگار . بعد از کلی گشتن دنبال پاسگاه دیدم پاسگاشون توی یه محله و کوچه دنج و خلوت و آروم هستش به سرباز گفتیم به افسر نگهبان بگو بیاد تا صورتجلسه کنه خیلی جالب بود برگشته می گه تازه غذا خورده خوابیده .عصبانی شدم گفتم بهش بگید راحت بخوابه که شهرتون در امن و امانه .حالا افسر نگهبانه اومده جالبتر از همه جای ماجرا اینه می گه نمی شه کاریش کرد اینجا اینجوریه.
دیگه خسته شده بودیم عمو بهمن ساعتی که مادر خانمش سر عقد بهش کادو داده بود و بین اون کش و مکش گم کرد (ساعتش مارک هم بود) حالا بماند که ماشینمون هم ضرر دید .
ساعت 12 رسیدیم به مقصدمون چابکسر شام خوردیم و ساعت 3 صبح بود که خوابیدیم صبح هم خیلی زود بیدار شدیم زودتر از ما آقا هانی بود که تا بیدار شد می گفت بریم دریا شنا کنیم . تاب بازی و سرسره بازی .
سر صبح صورت نشسته تاب بازی کنه.
روز جمعه خیلی بهمون خوش گذشت و هر بار با گفتن ایکاش دیشب اون اتفاق نمی افتاد بیشتر بهمون خوش می گذشت یاد می کردیم
کلی شنا کردیم مخصوصا هانی از یک طرف دوست داشتم بهش خوش بگذره از یک طرف دیگه نگران بودم مباد مریض شه . حالا که دارم می نویسم هر دو تامون در شرف سرما خوردن هستیم .
بقیه هم در ادامه مطلب ببینیدددددددددددددددد.
دستاشو الکی می مالید به ماسه ها بعد می گفت کبیث شده بشورم (کثیف )
موج که می اومد سریع فرار می کرد حمومش کردم که دیگه نره تو آب ولی مگه می تونستیم جلوشو بگیرم.
جامون طوری بود که پشت ویلا دریا بود و جلو جنگل یه سری عکس هم از جنگل و درخت اینا گرفتیم