مهمونی
سلام جیگری مامان
روز به روز که میگذره و کلماتو بهتر از روز قبل ادا می کنی و شیرین زبون تر میشی .اصلا نمی شه بهت به زور کاری را محول کرد حتما باید خودت بخوای و از این زیاد خوشم نمی یاد.
نمونه براتون بگم اینکه :
بابا حسین : هانی جان شلوارک بابا کجاست می تونی بیاری
هانی : ای بابا نمی تونم (تکه کلام هانی همینه ای بابا)
بابا حسین : یعنی چی ؟زود باش بیار
هانی : نه نمی تونم
هانی : مامانی تو ببر
بابا حسین : نه فقط تو باید بیاری بعدا به من می گی برات بستنی و ..... بخرم دیگه
هانی : مامانی بده بده ببرم (با چنان قیافه و ادا و اطوری نگو و نپرس .نبره بهتره )
دیشب خاله لیلا زنگ زد و شام اومدن پیش ما می دونستم اگر زودتر بگم دیگه باید گیر بدی .موندم یه ده دقیقه آخر بهت گفتم ولی همون ده دقیقه به اندازه صدتا سوال همش گفتی مهدی کو ؟مهدی کو
تا اونها بیان کلافه شدم .
همش می گفت مهدی بیاد با هم سی دی عمو پورنگ نگاه کنیم .
خلاصه انتظارش سر اومد و مهدی و بیتا اومدن ولی چشمتون زود بد نبینه دیگه اتاق هانی اسباب بازی نبود که توی سالن نیاورده باشن. ولی کلی بهشون خوش می گذشت خب به خاطر همسایه ها باید رعایت می کردیم یه چند باری تذکر دادم بهت ولی فقط تو فکر مهدی بودی و بس .می دویدی و داد می زدی اصلا حرفمو گوش نمی دادی یعنی باشه و چشم می گفتی ولی عمل نمی کردی .
دیگه بابا که اومد سریع سفره شامو اماده کردم و خدای شکر خوب غذا خوردی یعنی از مهدی پیروی کردی . ساعت 12 بود که رفتن تواین مابین سی دی عموپورنگ ناپدید شد . تموم جا رو گشتم ولی پیدا نشد .
یه لحظه دیدم ساکتی برگشت نگات کردم دیدم دست زیر چونه زدی و می گی خدا جون من چیکار کنم دیگه سی دی عموپورنگ ندارم نگاه کنم .
الهی فدات بشم من با این حرف زدنت .نتونستم این لحظه رو شکار کنم چون متوجه شدی که دارم نگاهت می کنم .
بعد صدام کردی گفتی : مامانی کی سی دی منو برداشته ؟ کی برده ؟
مهدی برداشته بریم بریم خونه مهدی دعواش کن بزنش .
می گفتم : نه هانی جان ببین کجا گذاشتی .
خلاصه خسته شدین تموم خونه زیر و رو کردم سی دی نبود که نبود . هانی منم ناراحت ناراحت . باهاش صحبت کردم که بخوابه تا فردا پیداش کنیم . حتی مجبور شدم ساعت 1 شب زنگ بزنم به خاله لیلا از اونها هم سراغ سی دی بگیرم ولی اونها هم بی خبر بودن .
حالاباید برم خونه بگردم ببینم می تونم پیداش کنم.