هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

عروسی دایی علی

1391/8/9 8:46
نویسنده : مامان نیره
497 بازدید
اشتراک گذاری

مبارکه مبارکه مبارکه اومدنت به زندگیم مبارکه .

خوب خدای شکر همه چیز خوب و قشنگ برگزار شد خیلی بهمون خوش گذشت پسری هم که اولین بار بود عروسی شرکت می کرد هاج و واج دقیقا همینجوری تعجبفقط فقط نگاه می کرد ولی خوب همون یک ساعت بود بعد از اون همه حرکات و رفتار دیگران تقلید می کرد از رقص بگیر از شاباش و بقیه نگاه می کرد چجوری می رقصن اون جوری تقلید می کرد اینقدر خندیدیم بعد موقع کیک که آقایان  اوردن پول گذاشتن تو دهنوشون منم که رقصیده بودم عمه پروانه و مریم بهم شاباش داده بودند اونو گذاشته بودم تو جیبت بعد با دیدن اونا پول از جیبش دراورد گذاشت تو دهنش گردن می زد الهی قربونت برمماچ

خلاصه اینکه جونم بگه دیگه خیلی گرم شده بود همش وسط و در حال رقص بود یا اینکه می رفت جلوی عروس و داماد که میوه گذاشته بودند برداشت یه گاز می زد بعد مینداخت پایین یه لحظه که رقص نور گذاشته بودند دیدم هانی هلو برمی داره گاز می زنه بعد پرت می کنه پایین سریع رفتم گرفتمش که نگن هانی کرد وقتی رقص نور تموم شد چی می بینی  تمام کف هلو گاز زده افتاده بود پایین دیدم خیلی ضایع شده دستمال کاغذی برداشتم همه جمع کردم.خجالت

وسط جشن دیگه عمو بهمن به دادم رسید حداقل برای نیم ساعت هم بود نگه داشت ولی دوس داشتی بری مثلا رقص کنی  آخرای عروسی هم که با صندلی ها ور می رفتی  و دوس داشتی اونها جابجا کنی .اینقدر زور داشتی که این ور و اون ور ببری . چشمک

توی عروسی موفق نشدم ازت عکس بندازم  چون صاحب تالار خیلی گیر بود اصلا اجازه نمی داد عکس بگیرم حتی از خودمون میفت نه که نه . بخاطر همین هیچ عکسی ازت ندارم .ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ياس
3 آبان 91 13:19
مرسی عزیزم چرا بهتون سر می زنم منتها شما هم حضورتون کم رنگ شده
ما هم یه عالمه
بوووووس


مامان رها
3 آبان 91 17:02
اشکال نداره با این حال دوستتون داریم.


مامان محمد و ساقی
4 آبان 91 15:50
سلام نیره جون.ایشا... همیشه به عروسی عزیزم. اون صحنه رو که تجسم کردم کلی خندیدم.هلوهای گاز زده.اییییییییییییی خدا این بچه ها چه کارهایی می کنن شما هم خسته نباشی عزیزم. خصوصیتون هم نگاه کن
مامان محمد و ساقی
4 آبان 91 15:52
قربونت برم ببخش من بعداز ظهر کلاسم اتفاقاً هانی رو خیلی وقته نبردم پارک چقدر دوس داره بره سر سر بازی منتها می برمش قلعه بادی که امن تر هستش دیگه اون پارک یادش می ره ولی هر از گاهی می گه قطار بریم قطار. باز ببخش
مامان محمد و ساقی
7 آبان 91 12:58
نیره جون منم تو فکر پارک بادی ماهک بودم. ولی نفهمیدم که میای یا نه؟شرمنده.
سپید مامان علی
7 آبان 91 19:56
عروسی دایی علی مبارکه انشاءالله همیشه به جشن و شادی ای جااانم که هلوهای گاززده رو انداختی زمین شیطون بلااااااااااا