هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

خبرهای درهم و برهم

1391/8/28 8:37
نویسنده : مامان نیره
478 بازدید
اشتراک گذاری

همۀ دلخوشیم سلام .خوبیفرشته

همیشه وقتی شروع به نوشتن که می کنم به این فکر می کنم که  چند سالته که داری می خونی به اون درک رسیدی که  بدونی منظورم و یا هدفم از کارایی که می کنم و یا به قولی تنبیهاتی که برات در نظر می گیرم به خاطر چی هست و  چرا؟سوال

هفته  پیش سه شنبه دوباره با خاله پروین هماهنگ کردم رفتیم سینما .اینبار فیلم اختاپوس رفتیم فیلمش قشنگ بود  کاملا موزیکال  هانی منم که کاملا میخکوب فیلم شده بود اول فیلم  همزمان با آهو وحشت زده شده و از جاش پرید . خدای شکر اذیت نکرد و نشست فیلمو نگاه کرد فقط ده دقیقه آخرش همش می گفتم خسته شده بلیم خونه ، حنانه بلیم ، پریا بلیم من خسته شدم  هر جور بود سرگرمش کردم تا کاملا فیلم تموم شد و اومدیم بیرون .چشمک

این عکسو هم تو لابی ازش گرفتم نمی موند به خاطر اینکه زود بره سالن و  پفک بخوره . سینما که می ریم محدودیتها از بین می ره و هانی تا دلش می خواه پفک می خوره .

حالا از کار بدی کرده بگم اینکه وقتی که دانشگاه بودم باباش ازش سوال می کنه جیش داری می گه نه باباش می ره نمازشو بخونه در حین نماز می بینیه هانی  لخته و داره با شلوارش  روی زمین می کشه وقتی از هانی سوال می کنه چکار داری می کنی؟  در کمال ناباوری می گه جیش کردم. کثیف نشده بابا پاک کردم.خب طبیعی بود دعواش کنه همین کارم کرده  با صابون دست و صورتشو تمیزش می کنه و بهش می گه حالا برو بخواب .خجالت

باباش  می گفت وقتی اومدم ببینم که چکار می کنه دیدم خوابیده از ترس اینکه دوباره دعواش نکنه سریع خوابش برده بود . اینم از این ماجراهای تک آقا هانی.خجالت

همون شب وقتی از دانشگاه اومد شنیدم منم دعوات کردم و قول دادی از این به بعد بری دستشویی . ولی انگار پسر بدقولی هستی چون اصلا به حرفم گوش نکردی و اومدی دقیقاً  پیش لباسشویی و روی پا دری جیش کردی و بعد منو صدا کردی که مامانی جیش دارم. خیلی عصبانی شدم  واقعا دعوات کردم  خیلی سرت داد کشیدم چند تا هم حسابی زدم به پات و رو توتونت ولی اشک می ریختی حسابی دلم ریش ریش می شد وقتی که نگاهم می کردی همش می گفتی گوش می دم  بیشتر دلم می سوخت چند بار تصمیم گرفتم بغلت کنم حسابی ببوسمت ولی غرورم این اجازه بهم نداد.خیلی ناراحت بودم از کارم ولی باید همین رفتار می کردم که یاد بگیری اینکه بفهمی وقتی جیش داری بری دستشویی باید بدونی قبل از اینکه کاری بکنی باید بگی .وقتی تمیزت کردم ازت خواستم گریه نکنی بری روی مبل بشینی و اصلا پیش من نیای چون خیلی عصبانی هستمعصبانی قربونت برم حرفمو گوش کردی رفتی نشستی همش نگاهم می کردی  منم با هر با نگاه به تو  دوبرابر اخمهام میومد پایینابرو شاید یه نیم ساعتی همینجوری نشسته بودی من اصلا باهات حرف نزدم مشغول کارام شدم  بامن حرف نزن ولی تمام مدت تو دلم نازت دادم هزار بار به خودم بد و بیراه گفتم همش قربون صدقه ات رفتم ولی مجبور بودم باید یاد بگیری.  زمانی که از پوشک می گرفتم بیشتر  خودت استقبال کردی  و سریع می دودی به سمت دستشویی ولی الان  که بزرگتر شدی این کارا رو می کنی . جای تعجبه تعجب

خلاصه اون شب خیلی لعن و نفرین خودمو کردم بعد اومد پیشت نشستم و تو هم طبق معمول اومدی بغلم کردی بغل و بهم گفتی دوستت دارم .قلبالهی که فدات بشم بوست کردم و دیگه آشتی کردیم و اینقدر بوست دادمماچ که خودم خسته شدم  قربونت برم تو اینقدر می خندی خوشحال بودی از اینکه دیگه بخشیده شدی.

یه چند روزی می شد اصلاً حوصله هیچ کاری رو نداشتم ناراحتحتی نوشتن و یا سر زدن به اینترنت و وبلاگ  شاید عصبانی بودم شاید دلخور نمی دونم  اما خیلی بی حوصله و عصبی .عصبانی١٥ آبان تولدم بود شوهری اصلا برای خودش نذاشت  منم اصلا به روش نزدم  خواستم با این کارم بیشتر شرمنده اش کنم خجالت روز تولدم همه به اس ام اس دادند و تبریک گفتند ولی هیچ خبری از  شوهری نبود که نبود هر حرفی می زد بیخیالیخیال باطل طی می کردم نشون می دادم برام مهم نیست اون هم در کمال خونسردی رفتار می کرد و هیچ کدومو به روم نزد .

همکارام کادو تولدمو به هم دادن بردم زیر تختم قایم کردم  اینم عکسش ممنونم ازتون .کارت پرستال هم ذوق و سلیقه همکارام هست که همون روز تولدم توی محل کار برام درست کرد. بازم ممنونقلب

ولی دیده بود باز به روی خودش نیاورد اینجا دیگه شک کردم  که می دونه ولی  اینجور برداشت کردم که می خواد منو حتما پنجشنبه شب بره بیرون .همش در فکر و خیال بودم متفکر تا اینکه پنجشنبه خاله مریم زنگ زد به من زنگ بزنو گفت ما همه پنجشنبه شام میایم خونۀ شما .اعصابم بیشتر خرد شد گفتم اگه اونا بیان پس دیگه حسین برنامه ای برای من نداره  پس گفتم نه نهار بیان  مریم پافشاری کرد و گفت نه ههمون الا و بلا شام می یام تو شامو بزار . جونم بگه منم چون پنجشنبه تعطیل بودم و خونه مونده بودم شروع کردم به تدارک شام جاتون خالی قورمه سبزی گذاشتم و استامبولی پلو . و بقیه کارامو انجام دادم  اینم بگم مشغول درست کردن سالاد شدم یادم رفت که پلو گذاشتم  یه خورده فقط پلو استامبولی نرم شد .خجالت

ساعت ٨ شب بود که کارام تموم شده بود مشغول تمیز کردن آشپزخونه بودم که زنگ خونه یکسره صدا کرد در رو که باز کردم یه کیک بزرگ با شعمهای روشن جلوی چشم همه داد زدن و شعر تولد برام خوندن خیلی خوشحال شدم و ازشون تشکر کردمتشویق خلاصه همه اومده بودم  خونه حسابی شلوغ شده بود بچه ها که دیکه نگو دیگه هر لحظه منتظر بودممنتظر یکی از همسایه بیاد بگه ساکت باشین ما هم حق استراحت داریم .ولی خدای شکر به خیر گذشت ساعت ٢ شب بود که دیگه همشون  رفتن من موندم با تمیزی خونه و خرابکاری که بچه به بار آورده بودن .اوهخیلی خوش گذشت خیلی هم خوشحال شدم از همسری تشکر کردم  تشویقماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ خوب کادو همسری مون اقتصادی و نقدی بود . دو تا تراول ٥٠ تومانی بود با خودش گفته بود که هر چی بخره حتما من یه ایرادی می گیرم پس ترجیح داده بود که پولشو بده .ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچرماچ

کادو ها خوب بودن  از همه شون ممنون انشا ء اله تو شادیهاشون جبران کنم براشون .ماچ

ببخشید زیاد طولانی شد این پست .

هانی جون تو تولد مامانی قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سپید مامان علی
24 آبان 91 12:51
مرسی گلم حرفت درسته منتها هانی خودش استقبال کرد برای گرفتن از پوشک ولی متوجه شدم تو مهد یه بچه تو شلوارش می کنه هانی هم فکر کرده اونم می تونه تو شلوارش بکنه به خاطر همین گفتم این روش بهتره چون دیگه زندگی مون داشت افتضاء می شد باباش می گفت دیگه گناه تو این خونه نماز خوندن که بیتش رمنو عصبی می کرد خدای شکر الان خیلی خوب شده دیگه تو شلوارش نمی کنه چون به مدیر مهدش گفتم.
مامان محمد و ساقی
25 آبان 91 23:16
مرسی عزیزم


سپید مامان علی
27 آبان 91 12:57
ممنون خاله جون دیگه پسرم تو شلوارش جیش نمی کنه سریع میاد میگه بهم.
مامان اميرحسين و آلوچـــــــــه
29 آبان 91 12:12
مرسی ستاره جون اره غافلگیرانه بود


یاس
2 آذر 91 16:42
مرسی عزیزم


ثمين
5 آذر 91 18:47
سلام به همه دوستان دنیای نفیس عزاداریهاتون قبول باشه! تا روز عاشورا قراره دیگه پست جدید نزاریم و این پست رو آپ کنم!! یعنی شما لطف میکنید و عکسای کوچولوهای محرمی تون رو میفرستید تا با نام خودتون اینجا به یادگار بزاریم و یه آلبوم زیبا به نام محرم 91 ثبت کنیم. اگه موافقید یاعلی! هر نفر یک عکس میتونه بفرسته ولی اگه لباس فرق داشت اشکال نداره دوباره عکس بده!! از شام قریبان دیگه این پست آپ نخواهد شد! تا روز پنجشنبه 9آذر مسابقه بهترین عکس داریم(درقسمت نظرات رای میدین و هر وبلاگ حق دو رای داره) که عکس برنده رو تا آخر ماه محرم در پست ثابت وبلاگ میزاریم(جای عکسی که الان هست) و عکس رو به وبلاگ برنده لینک میکنیم! در ضمن باید در وبلاگ خودتون هم لینک این پست رو بزارید تا عکستون ثبت شه! اینم لینک این صفحه: آلبوم کودکان محرم 91 http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php منتظرتون هستم