هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

پایان پروژه عظیم شیر گرفتن

1391/9/6 14:13
نویسنده : مامان نیره
437 بازدید
اشتراک گذاری

همه عشقم سلام خوبی الهی قربونت برم که با مامانی همراهی کردی .

یادمه وقتی بدنیا اومد برای اولین بار خواستم شیر بدم چقدر ناراحت بودم ناراحتکه می خوره یا نه ؟ چقدر دلواپس بودم اون سه روزی که شیر نداشتم  البته داشتم کم بود  و هانی نمی تونست مک بزنه آخه هنوز بلد نبود و چقدر سعی کردم چقدر تلاش کردم که یاد بگیره و نشد می دوشیدم و تو شیشه شیر می دادم و یعد از یک ماه یاد گرفت که خودش بخوره و مستقل شد تو خوردن شیر تا جایی که از یادش نمی رفت با رقص می اومد سراغمو  هی هی جیجی جیجی می گفت و چقدر هم لذت بخش بود شیر دادن و نگاه کردن به صورتش و برانداز کردن قد و قامتش و چقدر شیرین بود زمانی که شیرمی خورده صداهای عجیب و قریب و بزرگتر که شده بود پاها تو هوا بود یه دست دیگش اون یکی جیجی رو نگه داشته.چشمک

حالا که این موضوع دارم می نویسم چهار شب و پنج روزه که گل پسری من شیر نخوره با رقص نیومده سراغ جیجی ازم بگیره .یه جورایی احساس دوری ازش می کنم مخصوصاً الان که دارم می نویسم یاد می کنم ازش بیشتر دلم میگیره تا اینکه ذوق کنم  که تونستم بگیرمش از شیر و اینکه دیگه  مرد شده واسه خودش . پنجشنبه اولین روزی بود که شروع کردم بابا حسین شب قبل برام تلخک گرفت ازم خواست اون شب نزدم برای آخرین بار اجازه بدم بخوره و چقدر ناراحت کننده بود که دیگه نباید بخوری  پنجشنبه نهار عزیز جون (مادر بزرگ بابا حسین )  و خاله شهناز و شوهر خاله نهار دعوت بودن خونه ما . (بعد از فوت عزیز هانی پسرم به مادر بزرگ شوهرم عزیز می گه و اونه عزیز خوش می دونه .) صبح که با بازی سرش گرم بود تا اینکه به خواب بعدازظهر رسیدیم  تشک و بالشو برداشت اومد من جیجی .منم که از قبل تلخک زده بود چیزی نگفتم  گذاشت تو دهنش که با همچین قیافه ای مواجه شدم.زبان

شروع کردی به ایشه گفتن و دیگه سراغی از جیجی نگرفتی هی آب دهان می ریختی بهت گفتم دیگه نباید بخوری دیگه  جیجی خوب نیست الهی قربونت برم وقتی رو پام دراز کشیدی  یه ربع هم نشد که خوابیدی  اولین شب زیاد اذیت نکردی ولی  سومین شب خیلی یه چند باری خواستی بخوری وقتی می گفتم ایشه هانی  یه نگاه تو عالم خواب بهم می کردی و می گفتی نیگه دارم مامانی با اینکه خیلی درد داشتم  ولی درمیاوردم که نگه داری و بهت آرامش بده و بخوابی .خواب

شبش به من  می گفت  مامانی جیجی ایشه نمی خورم .چشمک

باباش می گفت آره هانی دیگه نخور خوب نیست .تشویق

هانی : می خوام جیجی بابایی بخورم  خنده

بعد به باباش اشاره می کرد می گفت تو تو تو جیجی تو رو بخورمخنده

باباشم می گفت خوبه دیگه خودتو راحت کردی  حالا نوبت منه.نیشخند

اتفاقاً بچه ها هم اذیتم می کردن می گفتن فکر ما رو نکردی که بیداری بکشیم اونم تو تعطیلات که باید کشیک بدیم  .بهم می گفتن نمی تونستی تصمیمتو تو تطعیلات عملی کنی بزاری بعد تعطیلات لااقل فکر ما باش که دوس داریم تو تعطیلات بیشتر بخوابیم . ولی من کار خودمو کردم  تا به الان پسری من سراغی از جیجی نگرفته و شیر نخوره و این پایان پروژه شیر دادن به گل پسریه .

اصلا فکرشو نمی کردم هانی به این راحتی دست بکشه برای خودم جای تعجبه تعجب 

به خاطر همین اصلا نتوستم هانی مثل پارسال برای محرم آماده اش کنم  براش طبل خریدیم منتها با دو تا دست تمام زورشو گذاشت بیچار طبله پاره شد دیگه طبلی وجود نداشت که بزنه و زنجیرشم خونه مادرجون جا مونده بود .  دو شب با هم رفتیم مسجد شب اولش که عمه سهیلا نیا بود خوب بود من اصلا اذیت نشدم و به خاطر همین شیر شدم شب دوم هم باهاشون رفتم منتها دیر رسیدم از عمه نیا جدا بودم مسجد خیلی شلوغ بود خیلی  یه نیم ساعتی خوب بود ولی بعد دیگه لج گرفتنا شروع شد  هی برم پیش صدرا و پیش فاطمه . یه نیم ساعتی اونجا بود که دوباره اومد پیش من یه چند دقیقه نشست و بعد لج بابا حسین گرفت  فرستادمش پایین قسمت مردونه که اصلا یه ربع نشد که دیدم اومد بالا  با هر دردسری بود نگه داشتم که رفتیم خونه  روز عاشورا هم هوا خوب بود و آقا هانی بغل  بابا  مشغول نگاه کردن به دسته های زنجیر زنی بود و بعداز ظهر هم برگشتیم خونه .

در آخر اینو بگم

هانی عزیزم وقتی بهت شیر میدادم بدون که با تمام وجودم شیر می دادم سرشار از عشق بودم و عاشقانه بهت شیر دادم  عاشقانه عاشقانهفرشتهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان هانی
6 آذر 91 16:09
سلام آره هانی تا الان میخوره اطرافیان من برعکس اطرافیان شما سرزنش می کردن می گفتن نه بده هر بار تصمیم گرفتم کلی دعوام می کردن الانشم میگن دلت میاد


مامان محمد و ساقی
7 آذر 91 12:41
سلام عزیزم
مرسی خانمی نمی دونم من اول تائید می کنم بعد تو قسمت پاسخ می نویسم نمی دونم درسته یا نه اگه نیست که بگو


مامان محمد و ساقی
7 آذر 91 12:43
قربونت برم همین کارو می کنم
مامان محمد و ساقی
7 آذر 91 13:40
ممنون نیره جون
لطف داری گلم
عزیزم پست های رمز دار رو برای همین روزا گذاشتن
عزیزم البته ببخش که گفتم
نه تایید نکن اول
اول بزن پاسخ. بعد یه اینتر بزن برو خط بعد پاسخشو بنویس و بعد تایید کن


سلام آره پست های رمز دار می دونم منتها یه دوست خوبی مثل شما وقتی ازم بخواد اونوقت چکار کنم حالا مسئله ام شما ها نیستی شاید خیلی خوب باشه که باهاتون دردل کنم و شماها هم راهنمایی بکنید بهرحال تجربه و ... ولی مشکل اصلی من این بود یه زمانی یه فامیل یه کسی منو می شناسه مطلب بخونه بعد بیا ثابت بکن بابا منظور اونی نیست که تو فکرشو می کنی مجبورم همینجوری که می نویسم بنویسم تابعد چی می شه.
باور کن نمی دونستم مرسی از راهنمایی که کردی .حالا دیدی بلد شدم.




باور کن خیلی برای خودم سوال بود که چرا وقتی جواب می دم سوال اصلی از بین می بره .حالا تو بخند بهم ........... فقط غش نکنی
مامان محمد و ساقی
8 آذر 91 23:34
سلام نیره جون ببخش ولی نخندیدم.هممون یه جاهایی خلاصه مشکل داریم.من کاملا" می فهمم که تو چی میگی.منم از نزدیکام میان خاموش میخونن و میرن ولی تو رمز دار نه. رمز دار کن و به کسی هم نده رمزو و اگر خواستی نظر کسی رو بدونی در مورد پستت میتونی نظر رو فقط بخونی ولی تایید نکنی. من بعضی اوقات که خیلی احساس خفگی می کنم دلم میخواد بنویسم ولی به قول تو هر کسی نباید بخونه و بعضی اوقات اونایی که میخونن هم درک نمی کنن و میرن به یه جاهایی اشاره میکنن تو پستت که تو رو بیشتر حساس کنند. ببخش زیاد نوشتم امیدوارم که موفق باشی
آزاده
9 آذر 91 16:09
سلام. از شما دعوت می‌کنم از وبلاگ "باغبانی سبز" دیدن کنید. با تشکر

حتماً

مامان اميرحسين و آلوچـــــــــه
12 آذر 91 10:02
آخ كه اين شير گرفتن خودش يه پروژه است بخدا بيشتر خودمون نگرانيم اما خوب بهت تبريك ميگم كه موفق شدي

آره خدای شکر اصلا سراغشو هم نمی گیره.

مامان محمد و ساقی
12 آذر 91 11:20
سلام نیره جون.بله عزیزم شما درست میگی.ولی من میگم تا کی یه حرف تو دل آدم جمع شه و بمونه.نوشتن آدمو سبک میکنه.من تصمیم دارم بنویسم و رمزدارش کنم.شاید هم رمز به کسی ندم.چون اون پستهای رمزدار رو که یکی دو تا از دوستان میخوندم برداشتتون خوب نبود.
و قالب ها.آخ جون لاکانی که به من خیلی نزدیکه.امروز تا جایی که تونستم میرم ببینم.
ممنونم عزیزم.
بوووووووووووووووووووووووووووووس


خواهش می شود .
سپید مامان علی
13 آذر 91 7:57
سلام مرسی گلم اره خیلی سخت بود ولی باید می شد





خودم
13 آذر 91 8:09
سلام خوبی اگه اضافه وزن داری ومیخوای تا عید کم کنی به وبم یک سری بزن تا با خانمهای دیگه بصورت گروهی کم کنیم شروع از 9/15

دوس دارم باشه.

مامان محمد و ساقی
14 آذر 91 13:47
سلام نیره جونم
قابلی نداره گلم

مرسی مبارکت باشه.

یاس
19 آذر 91 1:32
عزیزم.کلی خندیدم.هانی هم بعضی اوقات به چه چیزایی گیر میده.
قربونش برم.دیگه راحت شدی حسابی.


آره بخدا .