بی خوابی و ماجراهای گل پسری
وای که از بی خوابی دارم می میرم و هانی تو انگار نه انگار .
با امروز بیست و دو روزی میشه که گل پسری من شیر نخوره از وقتی که از شیر گرفتمش تمام تنظیمات برای خواب و استراحت و بازی و غذا خوردن و همه همه بهم خورده بعضی اوقات می گم بیکار بودی ولی بعد به حسناتش فکر می کنم اشکال نداره این هم روش و به قول خودم این هم می گذرد.
بعدازظهرها اگه خسته باشه می خوابه نه باید بازی کنه تازگیا یاد گرفته خودشو پرت می کنه پایین و بعد می گه مامان بیا نیگاه کن غش کردم . تا چند دقیقه تکون نمی خوره حتی پلک هم نمی زنه . آخه نمی دونم این غش کردن کی یاد گرفته اینم بگما سی دی عمو پورنگ نگاه می کنه توی یه قسمتش عمو پورنگ از ترس غش می کنه فکر کنم از اونجا یاد گرفته.
شبها که ساعت 12 که میشه مامان گرسنمه غذا می خوام الکی لج می گیره یا اینکه الکی هی مگه جیش دارم و یا پیپی دارم میریم دستشویی یه نیم ساعت اونجا می مونم هی می گه دارم مامانی تو نیگاه نکن منو عیبه بالا رو نیگاه کن . منو نیگاه نکنیا دعوات می کنم . (تهدید می کنه منو) منم گیج خواب دیگه بداخلاق می شم ولی اینقدر که شیرین زبونی می کنه و اینقدر حرف می زنه منو از رو می بره الان این ده شب شده کارمون همین یا غذا می خواد یا دستشویی داره هی در رفت و آمدیم تا ساعت 30/1 که تازه داره خمیازه می کشه اینقدر رو پام تکونش می دم تا خوابش بگیره خودم هر از گاهی چرت می زنم دیگه حالی برام نمی مونه.
این سری که رفتیم دکتر سونوگرافی که نشون دادم یکبار برگشت غذا داشتی داروهاتو بیشتر کرده حالا گفته که تا دی ماه بخوره و بعد قطع بشه و بهمن ماه ببرمش تا معاینه کنه ببینیم چطوره . انشاء اله دیگه خوب بشی از خوردن این همه داروی جور واجور راحت بشی.
چهارشنبه با هم رفتیم بازار قسمت لوازم التحریر با دیدن این همه کتاب داستان کلی ذوق کردی و خوشحال بودی و همه رو می خواستی بهم می گفت
هانی : مامانی همه مال منه ؟
مامانی : نه هر کدوم که دوس داری باید انتخاب کنی .
هانی : باشه مامانی .مرسی .درد نکنه (منظورش اینکه دستت درد نکنه)
مامانی : بیا نگاه کن کدوم کتاب داستانو می خوای؟
هانی : باشه مامانی .مرسی .درد نکنه
هانی : این خوشگله مامانی ، این خوبه مامانی،اینو بردارم ،
خلاصه باشه رو می گفت ولی دوست داشت همه رو داشته باشه بهش گفتم اجاره می دم سه تا کتاب داستان برداری .خیلی خوشحال شد
سریع یه کتاب داستان موش و گربه و یه کتاب رنگ آمیزی بن تن و پو برداشت گفتم بسه دیگه .
هانی : بسه مامانی .دیگه بر ندارم
رفت پیش فروشنده می گه آقا چنده ؟
هانی : مامانی پول بده من پول ندارم
بهش دادم برده داده به فروشنده.کلی ذوق کردم از حرکت گل پسری .
حالا این کتابها شدن برای من یه داستان که باید همه بخونم حتی ده بار و هر بار می پرسه چرا اینجوری شد چرا اون جوری شد چرا خراب کرد چرا دعواش کرد و .............
اینقدر که این کتاب داستانها رو براش خوندم خودشم از بر شده تا میام بخونم جلوتر از من می گه و تعریف می کنه و بعد می گه مامان تو بگو .
این مدت عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده تا دوربین بردارم سریع میاد ازم میگیری که خودت عکس بندازی و هی به من می گی اینجوری بمون نه مامانی اینجوری دستامو می زاری زیر چونه یه بار بالای سر یکبار کج خلاصه مدلهای مختلف .که دیگه من پشیمان می شم و کوتاه میام ازت عکس بندام با هزار زور و زحمت باید دوربین ازت بگیرم . این داستان عکسات که بد بزرگ شدی نگی عکسام کو ؟