هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

بدون شرح

1391/10/5 14:02
نویسنده : مامان نیره
574 بازدید
اشتراک گذاری

ماچسلام غنچه زندگیم خوبی ؟ خوشی

مامانی روز به روز بزرگتر و اقاتر  البته بعضی اوقات واقعا کفری نیشخند وای از دست این بچه ها دیوانه می کنن ادم نیشخند آخه ساعت 00/1 شب تازه یادش میاد گرسنه س یادش میاد دستشویی داره  نمی دنم چکار کنم یادش بره  و ترک کنه ای عادت بد رو .موندم توش کلافه این یکی از دلایل کفری بودن

اینم یه نمونه از اخمهای آقا هانی .

من روزهای پنجشنبه تعطیلم البته یک هفته در میان . پنجشنبه که گذشت نوبت من بود خونه بودیم باهم  برخلاف پنجشنبه های دیگه اینبار تا ساعت 11 با هم خوابیدیم وای که چقدر نیاز بود .وقتی بیدار شدی بعد از خوردن داروت با هم صبحونه خوردیم  که همون موقع اذان می زد طبق عادت گذشت با شنیدن صدای اذان صلوات دادم صدام کردی گفتی :

هانی : مامانی دعا کن بگو الهی بابایی واسم نگه دار.

مامانی : تعجب

مامانی : هانی جان دوباره بگو چی گفتی:

از ذوق می خندیم خیلی ذوق زده شدم  دیگه می دونید این موقع بوسه باران ماچماچماچماچماچماچماچ

حالا این شده کارمون وقتی اذان بزنه با هم دعا می کنیم .ماچ

ما امسال یلدا برای جاریم باید یلدایی می بردیم پس با کمک هم وسایل را کادو کردی و میوه آرایی و بقیه  کاراش هانی هم تو کادو گرفتن کمک می کرد و هی با قیچی اینو پاره کن و اونو پاره کن که چی مثلاً داره کادو می گیره .

خلاصه برای زن عمو مریم یلدایی بردیم  خیلی شرمنده زن عمو شدم قرار بود دوربین برم که ازش عکس بگیرم منتها رم دوربین نبرده بودم  به خاطر همین عکسی در دست نیست.ناراحت

وقتی کارامون تموم شد زن عمو زود رفت که به خودش برسه .منم همین جوری پیش هانی نشسته بودم  که به یه جایی ذل زدم  هانی صدام کرد گفت :

هانی : مامانی ناراحتی ؟ناراحت

مامانی : نه قربونت برملبخند

هانی : اگه ناراحتی زنگ بزنم بابا بیاد تو بخندی. باشه .خاب .آره (این سه کلمه ورد زبون هانی هستش)

مامانی :تعجب قربونت برم میشه مگه با تو باشم و ناراحت

الهی قربونت برم که ناراحتی و خوشحالی را درک می کنی فدات بشم  .خدایا ازت ممنونم به خاطر همه چیزهای که دادی و چیزهایی رو که ندادی . به خاطر داشتن  بچه ای مثل هانی ازت ممنونم. و شکرگزار  واقعا بعضی وقتا بچه ها حرفایی می زدن دقیقا اینجوری می شیمتعجب بعضی وقتا هم کارهایی می کنن که دقیقا این شکلی می شیمکلافه

خب حکمت خداست و کاراش شیرین و تلخ ، خنده و گریه و .....

هانی من یه مدت که عصبی شدهعصبانی سریع عکس العمل نشون می ده و حتی می خواد بزنه .نمی دونم حتما داره شخصیت عصبانیت درش شکل میگیره یا نه؟ فعلا داریم مدارا می کنیم . اصلا نمی ذاره درس بخونم  اصلاً و ابدا نمی دونم چکار کنم یه چند روزیه که تو اداره تو فواصلی که تقریبا بیکار می شم می خونم نمی دونم کی برسونم خدا می دونه . 4 تا امتحانم توی 4 روزه اصلا فرصتی ندارم  خیلی سخته خیلی کلافه کلافه ام کلافه

دیشب هم تولد مهدی گلم بود و همچنین یلدا .پسرخاله و دخترخاله هانی جونم.

دعوت بودیم منتها ساعت 7 حسین به هم خبر داد که زن دایش که دو سالی می شد دور از جان سرطان داشت  فوت کرده .دیگه هانی بردم دادم به مامان که با هم برن خونه خاله لیلا که بعد من برم. خیلی ناراحت کننده بود ولی خوب چی می شه کرد. رسم زندگی اینه . ساعت ده شب رفتیم خونه لیلا جاتون خالی شام بسیار عالی  خوردیم .منتها امسال از تولد مهدی هیچ عکسی ندارم.

هانی هم خیلی بداخلاق و عصبی به خاطر اینکه همه به مهدی کادو می دادن به اون چیزی نمی دادن غصه دار بود و بدتر از اینکه مهدی اجازه نمی داد به وسایلش دست بزنه . فقط خاله فایزه لطف کرده بود برای هانی من پازل پو رو گرفته بود .ممنون خاله فایزه

 

 

 

 

این قطار حیوانات وقتی نوزاد بود براش کادو آورده بودن یهو به ذهنم اومد براش اوردم که دیگه منو اذیت نکنه و اجازه بده درسمو بخونم منتها تا دید دستم کتاب هست دیگه اون فراموش کرد خودکار ازم گرفت و شروع کرد به نقاشی

من اصلا نقاشیم خوب نیست از من می خواست براش همه چیز بکشم .

سبزی خریده بودم طبق معمول دوس داره بهم کمک کنه .

اینم ار کارهای شبانه ما تازه یادش میاد شیر و کیک بخوره

تو رو خدا ساعت ببینید حالا این ساعت شروع خوردن تا تموم بشه و بخوابه یک و نیم .

مرحله به مرحله پوست کندن نارگی چون فقط بلده که نارگی پوسن بکنه و لیمو رو بلد نیست هربار همین جملات می گه.

این عکس مال شب یلداس ما عجله داریم بدو بدو وسایل می بریم تو ماشین بزاریم اونوقت آقا هانی  داره داستان بخونه .باعث شد من رم دوربین جا بزارم چون در آوردم ازش عکس بندازم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمد و ساقی
16 دی 91 17:31
ماشا... چه پستی!
اول از همه اخمشو ببین.
آفرین به تو جاری گل
ایشا... به درساتم میرسی.تو میتونی.من مطمئنم.
در مورد فوت فامیلتون هم تسلیت میگم.روحش شاد
چقدر هم لباس راه راه بهش میاد.خیلی خوشگله.
جای دختر رو هم برات پر کرده.داره برات سبزی پاک میکنه
ای جان داره نارنگی پوست میگیره.
هانی آفرین به تو پسر باهوش و مامان مهربونت.
مثل دعای هانی ایشا... همتون سلامت باشین.


مرسی عزیزم
ilijoon
28 دی 91 12:27
قربونت برم عزيزم كه دعاهاي خوب آرزو ميكني
دست خاله فايزه درد نكنه كه برات كادو خريد


سلام خوبین چه عجب شما بالاخره اومدین .
معلومه کلی بهتون خوش گذشته که دیگه از ما خبر نمی گرفتین.

ilijoon
28 دی 91 12:29