خیییییییییییییییییییلی خوشحالم
همه عمرم سلام خوبی
سر صبحی اینقدر خوشحالم که نگو سر از پا نمی شناسم خلاصه بعد از هشت سال کار و صبحها بیدار شدن و تو برف و بارون اومدنام جواب داد خلاصه پیمانی شدم .خیلی خوشحالم اومدم بنویسم این خبر خوش تو وبلاگت عسلکم.
ژست هانی توی این عکس به خاطر این بود که من یه پالتو دوختم همکارم می خواست ببینه که چطوره بهم گفته بود که ازش عکس بندازم که ببینه تا اونم بره همونجا بدوزه هر حالی من وایسادم هانی هم ژست خاص خودشو می گرفت باباش هم ازش عکس می نداخت. خیلی خندیدیم .می گفت مامانی بیا پیش گل بمون بیا این خوبه .
اول بهمن تولد عمو بهمن هانی بود جاتون خالی شام کباب تابه ای داشتیم البته اونروز امتحان داشتم من نبودم کلید دادم به زن عمو مریم خودش همه غذاها رو آماده کرده بود خوشمزه بود و کلی هم اذیتش کردیم بابت اولین دست پختش . خلاصه کیک و میوه و بعد کادو بود که ما هم یه چیز ناقابل برای عمو خریده بودیم . (کمربند )
وروجک از عموش زودتر شمع خاموش می کرد هر چی گفتیم هانی یه کم بمون عمو آرزو کنه نمی ذاشت سریع فوت می کرد دیگه ناچاراً به عمو بهمن گفتم اشکال نداره ژست فوت کردن بگیر. در ضمن زن عمو یادش رفته بود که شمع بخره منم برای خنده و اذیت کردنش شمع دو سالگی هانی گذاشتم .