هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

بچه دوم

1391/12/21 13:42
نویسنده : مامان نیره
446 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .سلامی به بلندی روزهای طولانی که نتونستم بیام وب و پست جدید بزارم برات . عذر تقصیر چشمک

این روزا به غیر از این اصلا حوصله ندارم و هنوز بهار نیومده من کسل و روزهای کسل کننده ایی دارم می گذورنم  و بماند اینکه اداره هم شلوغه هر از گاهی می یشه به اینترنت سر زد و اینکه یه مدت بود رمان می خوندم و تمام وقتمو گرفته بود نمی شه بیام برات پست جددی بزارم اما دیگه قول دادم دیگه رمان نخونم خیلی روم تاثیر گذاشته بود شده بودم عین مجردیهام  تا کتاب تموم نکنم خیالم راحت نمی شد .ولی دیگه قول دادم از طرفی هم ترم جدید و شروع کلاسا هر چند تصمیم گرفتم قبل سال اصلا کلاس نرم .دلیل دیگه هم از همه مهمتر تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتررررررررررررررررررررررررر عروسی عمو بهمنه قلب

خیلی فکرمو مشغول کرده برای خرید برای کارهای دیگه اینکه لباس دادم بدوزن برام خوب بشه نشه معلوم نیست برای عروسی دایی علی که دامنم گند خورد حالا اینو ببینیم چی می شه بعد قرار بریم آتلیه سردرگمی بیشتر به خاطر اینکه  اخه آزمون استخدامی هم همون روز عروسیه هر چند اول قرار بود بریم تهران ولی بعد کنسل شد  بیشتر تو سردرگمی بود تا حالا .گریه حالا که دیگه ساعت امتحان شده 7.30 صبح تا بیام خونه فکر کنم ظهره بعد آرایشگاه و کارهای هانی .راستی برای گل پسری دیشب خرید کردیم  خیلی وسواس بخرج دادم امیداوارم که حداقل این همه وسواس ارزشو داشته باشه از بلوز خوشش اومد ولی شلوار زیاد تمایل نداشت .ولی گرفتم بقیه هم باید امروز بریم .

خب برسیم به شیرین کارایی این گل پسر امیدوارم دلایلم قانع کننده بوده باشد.ناراحت

اینقدر نیومدم که تاریخ از دست دادم  ولی می دونم پنجشنبه بود که نهار خونه ما بودن خاله مریم ازت سوال میکرد و تو هم قشنگ جوابشو می دادی .

خاله مریم : دوس داری مامانی نی نی بیاره

هانی : آره دیگه

خاله مریم : چی بیاره داداشی ؟ آبجی

هانی : خوب داداشی

خاله مریم : از کجا بیاره

هانی : خب معلومه از شیمکش دیگه ای بابا (بعد می خندید)

خاله مریم : مامانی نمی تونه بابایی بیاره

هانی : دستا روی لب هی خندیدخنده و هی خندیدخنده بعد گفت بابایی نمی تونه  مامانی باید بیاره

حالا قیافه من تعجب از کجا می دونست سوال

چند وقت پیشا با هم رفتیم فروشگاه برای خرید طبق معمول هانی رفت سراغ قفسه سی دی با دیدین هر سی دی مورد علاقه اش یه داد می زد و یه هورا . همش صدا می کرد می گفت مامانی بیا تام و جری داره آره .دوباره با دیدن یکی دیگه ذوق زده می شد خلاصه هر چقدر گشت گشت سی دی عمو پورنگ پیدا نکرد ناراحت بود چه جور  حالا باباش هی می گفت خانم ساکتش کن بگو داد نزه .چکار می کردم بچم ذوق داشت دیگهچشمک

حالا هانی عصبانی و ناراحت ناراحتو با بی میلی بیسکویت و خوراکیها انتخاب می کرد و برمیداشت و می دونم تمام فکرش پیشه قفسه سی دیا بود هی نگاه می کرد هی با خودش می گفت نداشت که چکار کنیم سوال

خلاصه خریدمون تموم شد اومدیم برای حساب کردن به فرشونده میگه چرا عمو پورنگ ندارین ؟ خانمه گفت نداریم بزار نگاه کنم .

هانی : نیگاه کردی دیدی نداری حالا چکار کنیم .ناراحت

با حال قهر اومد بیرون کلاه نذاشته بود باباش بهش گفت هانی زود بیا تو ماشین .

هانی چنان دادی زد و گفت ولم کن خودم می یام .عصبانی

حسین هم دقیقا خشکش زد تعجب

اومدیم تو ماشین هاج و واج منو نگاه می کرد بهم گفت چرا اینجوری کرد .اشاره کردم محل نکن ناراحته .آخه چکارش کنم دنیای بچه منم تو عمو پورنگ خلاصه شده و بس تمام حرکات و شعرهای اونه بلده از ده حرفی که می زنه نه تاش عمو پورنگ می گه .

بعدش با هانی صحبت کرد بهش گفت کارش اصلا درست نبود و باید از بابا مغدرت خواهی کنه . سریع باباشو بوس کرد و بهش تند تند می گه منو دوس داری آره بابا .قلب بخشید

بعد از اون حسین هزار گاهی یاد میاره و می خنده خنده

خیلی شیطون شدی خیلیییییییییی یکدنده و مغرور میل خودش نباشه اصلا مغدرت خواهی نمی کنه میلش نباش کاری انجام نمی ده اینم از عجایب روزگاره چی می شه کرد .چشمک

یادم یه کاری کرد که چپ چپ نگاش کردم سریع اومد پیشم صندلشو از پاش بیرون آورد و بهم می گفت خم شو ببینم صندلو جلوی دهنم گرفته بود  که بزنم تو دهنت دیگه این کار نکنی .تعجب

منم یه داد زدم سرش سریع برگشت رفت سرجاش نشست تا یک ساعت باهاش اصلا حرف نزدم بعد اومد بغلم کرد هی می پرسید منو دوس داری.قلب

دیگه یادم نمیاد چیزی فکر کنم پستم خیلی طولانی شده فعلا تا بعد عروسی خداحافظ.بای بای

اینم ژست پسرم

این عکس هم موقع تمیز کردن خونه اس و هانی زیر مبل رفته

به خاطر عروسی گفتم بیام یه رژیم بگیرم بلکه یه کم لاغر شده باشم  شروع کردن به دراز و نشست ولی همون دفعه بود بعد دیگه اصلا وقت نشد .هانی هم می خواست از مانکنتر بشه . ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان محمد و ساقی
15 اسفند 91 14:14
سلام عزیزم.خوبی؟
خوشحالم که پست گذاشتی.ایشا... همیشه به شادی و عروسی گلم.
مامانی هانی هم خوب شیرین زبون شده
لباس آماده میخریدی خیالت راحت میشد
خریدای هانی جونی هم مبارک باشه
خصوصی رمز گذاشتم

مموننم عزیز اره خیلی لباسم خوب شده بود

مامانی مهدیار
16 اسفند 91 9:49
سلام مامانی گل.کجا بودی دلمون واستون تنگ شده بود؟همیشه به شادی .عروسی بهتون خوش بگذره.مهدیار هم مثه هانی جون عاشق عموپورنگه.وقت و بی وقت می گه واسم عمو پورنگ بذار.ما هم یکی دوتا از برنامه هاشو ضبط کردیمه هی براش میذاریم.بچه ها همشون همینطورن یهو تو یه جایی که اصلا انظارشو نداری یه کاری می کنن که انگار ما تا حالا هیچ واسشون نکردیم.
اسم پستت رو که خوندم فک کردم این مدتی که نبودی واقعا نی نی دوم تو راه داشتیه.بگو هانی جونم تو که هنوز خودت نی نی هستی که عزیزم نی نی واسه چیته دیگه تو این تورم.ببوسش گل پسرمو

مرسی عزیزم ممنون منم دلم تنگ شده بود میام با پست جدید

سپید مامان علی
16 اسفند 91 11:20
نیره جون امیدوارم به زودی حالت رو به راه بشه و از بی حوصلگی دربیای... البته همه ما آخر سال چنین حالتی هستیم....امیدوارم لباسات خیلی خوشگل بشن و عروسی هم حسابی بهت خوش بگذره ..
از کار خونه و خونه تکونی خسته نباشی...
ای جون که اینقدر هانی من علاقه به عمو پورنگ داره... علی هم تازگیها خیلی خیلی به عمو پورنگ علاقه نشون میده

خدا این وروجکها رو واسمون نگه داره... ایشالا:

X

انشاء اله همه بچه زیر سایه پدر و مادرشون باشن الهی امین .

یاس
21 اسفند 91 1:21
خسته نباشی مامانی.ماشاالله حسابی سرت شلوغه ها.الهی همیشه به شادی و خنده و خوشی.
هانی نازمو ببوس.امان از دست این وروجکها با این عمو پورنگ.اعصاب هم که ندارن هیچکدومشون

مرسی عزیزم .آره والا تموم دنیاش شده عمو پورنگ