شمارش معکوس
همه عمرم در چه حالی .خوبی
خیلی سرم شلوغه شماره معکوس سال هم شروع شد چیزی نمونده به بهار و سال 92. به خاطر عروسی نتوستم کاری انجام بدم ولی از دیروز شروع کردم پست عروسی رو آماده کردم منتها نمی دونم رم ریدر کجاست که عکسا خالی کنم .انشاء اله به زودی می زارم.
از دیروز هوا خیلی خوب شده نشد که فرشا رو بدم قالیشوئی یعنی وقت نشد الانم اگه بدم برای عید بهم نمی دن دیروز دیگه جو گیر شدم فرش رو تو پارکینگ شستم خیلی سخت بود ولی تموم شد یه دونه دیکه مونده قراره امروز بشورم .هوا که فوق العاده س بیشتر ادم وادر به این کار می کنه تمام عضلاتم گرفته ولی باید انجام بدم دوس ندارم برای سال جدید چیزی کثیف مونده باشه از شنبه هم مرخصی هستم تا پنجم عید فکر کنم بیام با پست جدید سال 92 میام.
چند روز پیش رفته بودیم سبزه میدان ماهی های قرمز و تنگ های خوشگل فراون بود . به هانی میگم مامان جون ماهی دوس داری بگیرم برات.
هانی : نه نخر
مامانی : چرا .گلم ماهی خوشگله قرمزه نگاش کن
هانی : گفتم نخر.
خلاصه اینقدر این ور و اون ور رفتیم برای خرید که یادمون رفت شب موقع خواب ازم خواست براش قصه بگم . یادم اومد که ماهی نخریدیم .گفتم هانی جون یادمون رفت ماهی بخریم .
هانی : اشکال نداره
مامانی : چرا یادم نداختی
هانی : نخر ماهی نخر
مامانی : چرا گلم مگه ماهی دوس نداری
هانی : نه می ترسم
مامانی : از چی از ماهی می ترسی
هانی : آره منو می خوره
کلی خندیدم اینقدر که خودشم خنده اش گرفت هی می گفت چرا می خندی مامانی .مگه خنده داره .
گفتم نه خنده نداره ولی مامانی ماهی که نمی تونه تو بخوره .
هانی : آخه من می ترسم
ولی فرداش که رفتیم خونه عزیز خاله مریم محبت کردن برای گل پسری یه دونه ماهی گرفته بودن اولین بچه ای که می بینم برای ماهی ذوقی نشون نمی ده اصلا براش ماهی مهم نیست . دوس نداره . فقط دیروز که داشتم بهش غذا می دادم یاد ماهی افتاد یه تکیه نون برداشت انداخت تو تنگ ماهی هی به ماهی می گفت بخور دیگه . نوه بخور ای بابا مامانی این چرا نون نمی خوره .
بهش گفتم : آخه هانی جان ماهی نمی تونه نون بخوره ماهی فقط باید آب بخوره
هانی : پس چجوری بزرگ بشه .نون بخوره قوی بشه بزرگ بشه.
دیشب هم که با بابایی مشغول بازی بودن که بابا حسین شروع کرد به نام بردن اسم حیوانات و صداهاشون خلاصه از گاو و گربه و بز و بقیه شروع کرد تا رسید به اسب .
بابا حسین : هانی جان صدای اسب چجوریه.
هانی : اسب اسب
منم تو آشپزخونه مشغول تمیز کاری بودم ولی حواسم پیش اونا بود که دیدم هانی همش کلمه اسب تکرار می کنه هر چی باباش می گه صدای اسب هانی همش می گه اسب اسب .کلی خندیدم بلد نبود صداشو دربیاره همش می گفت اسب اسب کلی خندیدم.اینم یکی دیگه از شیرینکاریهای گل پسر.