این چند وقت
سلام ماه قشنگم .خوبی.منم خوبم چون تو رو دارم .
از سیزده بدر شروع می کنم برای نوشتن منتها چون دوربین یادم رفته بود هیچ عکسی ندارم . هر چند زیاد حال نداشتی و سرما خورده بودی ولی روز خوبی بود حسابی خوش گذشت اینقدر بازی کرده بودیم که دیگه حالی برامون نمونده بود اینقدر بدنها کوفته و خسته بود که رمقی نداشتیم برای خوردن شام ساعت 9 همون خوابیدیم تا فردا ساعت 12 ظهر خوشبختانه فرداشو مرخصی گرفته بودم ولی انگار سختی خیال رفتن نداشت هنوز بی حال بودیم ولی با خواب بعدازظهر سرحال شدیم شما هم که خدای شکر با حموم کردنت بهتر شده بودی خوشحال بودم که بهتری .
دانشگاهم دوباره شروع شده به خاطر انتخابات خیلی فشرده شده و بیشتر از یک ماه طول نمی کشه که این ترم هم تموم میشه باز میشم مامان و پسر و باز گردش و ددری.
حرفهای قشنگ گل پسری :
پریشب تو آشپزخونه مشغول پختن غذا بودم که هانی صدام زد :
هانی : مامانی نیگاه کن منو
نگاش کردم و بعد هانی دستاشو گذاشت روی چشماش و گفت
هانی : تو مامانی من نیستی تو مامانی چشماهای منی
منم چی گفتی من مامانی تو نیستم پس مامانی کی هستم من به خیال اینکه ناراحت از دستم
هانی : نه تو مامانی چشمهای منی
الهی بمیرم برات که منو اینجوری تشبیه می کنی عسلکم عاشقتم تو مالک قلب و روح و جشم منی عزیزم. دوستت دارم
تو ایام عید بود که بیرون بودیم هانی چیزی ازم خواست باهاش مخالفت کردم و بهش گفتم دوس ندارم دیگه درموردش بحث کنی .سرشو انداخت پایین و به راه رفتن ادامه داد دیدم ساکته دلم براش سوخت که چرا تو ذوقش زدم ولی لازم بود پس با خودم کنار اومدم ولی باز طاقت نیاوردم صداش کردم . هانی جان از دست من ناراحتی ؟
الهی قربون مهربونیت برم که واقعا دوست داشتی هستی
برگشت سمت من و گفت نه مامان جون نگاه کن من خوشحالم .الهی .یه لبخند مصنوعی تحویلم داد تا از نگرانی در بیام .
آخه موندم این همه سیاست از کجا یاد گرفتن و این همه حرف که چطوری بیانش کن و چی بگن بخدا موندم
راستی برای گل پسری دوچرخه خریدیم هر چند قرار بود کادئوی تولدش باشه ولی نه اون طاقت آورد نه خودمون که دیگه براش خریدیم مبارکت باشه عزیزکم
اینم باغچه خونمون که دیه حالا درختاش شکوفه زدن
روز شهادت حضرت فاطمه (س) هم رفتیم زیات آستانه اشرفیه .
پارک آستانه اشرفیه خیلی زیبا بود و سرسبز
اینم مثلا تردمیل پارک بود که هانی چجوری چسبیده بهش آخه مجبوری بچه کلی خوشم اومده که می چرخید.