تولد دوباره خودم
نور چشمم هانی عزیزم تولدت مبارک هر چند یه جورایی تولد دوباره خودمه
راستش می خواستم قبل از تولدت یه پست بزارم چی بگم از شیطونی بگم از حرف گوش نکردنتا بگذریم می زارم بعد از تولدت چون فعلا روز روز توه.
روز تولدت به خاطر امتحاناتم نتوستم کسی را دعوت کنم حالا شاید بعد از امتحانات یه جشن خودمونی بگیرم ولی همون روز با هم رفته بودیم چابکسر دو تایی . دو تایی که نه ادارهمون بعد از یک ماه برامون روز زن مراسم گرفته بودن یه اردوی یکروزه تو اردوگاه صابرین چابکسر خیلی خوش گذشت مخصوصاً به تو حسابی شیطونی کردی صبح که ساعت 7 بیدار شدی تو ماشینم با کسی حرف نزدی همه می گفتن این همیشه اینجوریه
موقع سخنرانی مدیر کل همش می گفتم هانی ساکت نه اینکه اطرافمون باغ بود با یکی از بچه های همکارم جور شدی که دیگه اصلا قابل کنترل نبودین به آرین می گفتم ساکت رئیسمون ما رو دعوا می کنه می گفت جرات داره شما رو دعوا کنه به هانی می گفتم هانی رئیسمون منو دعوا می کنه می گفت رئیس تو بده دیگه سرایدار اونجا اومد گفت اون پشت تاب وسرسره است ببرین اونجا که رفتیم و از مراسم و سخنرانی من چیزی عایدم نشد دیگه همش با تو بودم دریا هم که دیدی همش می گفتی بریم شنا کنیم خلاصه تو رو تا ساعت 3 نگه داشتم بعد رفتیم برای شنا با ورودت به آب یه موج بزرگ اومد که نتوستی خودتو کنترل کنی افتادی منو و همکارم بدو ولی همکارم بیچاره با لباس افتاد تو آب تا تو رو بیاره خیلی جالبه ما ترسیدیم هانی ازم تند تند تشکر می کنه مامانی دستت درد نکنه خیلی شنا کردم . هی می گفت درد نکنه دردنکنه اخه بچه ما داریم زله ترک می شیم تو هی ازم تشکر می کنی بعد اون دیگه موج می اومد سریع می اومدی سمت ساحل هر چند شلوارم خیس شده بود ولی همونی تو ی آب بودم تا خودت خسته بشی دیگه نه اگه به حال خودت بزارم که اصلا دلت نمی خواد بیایی با زور و مکافات بردیم سمت حموم همکارم گفت تو دیگه نیا تو من حمومشون می کنم منم رفتم برای هانی لباس بیارم . ولی باز یه اتفاق بد برای هانی گلم افتاد که واقعا ناراحتم کرد به همکارم گفتم آبو ببند بزار بیان بیرون سرما می خورن موقع امتحاناتم مریض بشه اسیر می شم اونم حرفو منو گوش کرد ولی اول آب سرد رو بست بعد آب گرم هانی منم زیر آب بود اب ریخت رو پشتش بچه ام چنان دادی زد که نگو خیلی گریه کرد خیلی همش می گفتم مامانی سوختم دیگه لباسشو پوشوندم رفتیم سمت ماشین که دیگه بخوابه برای دلداری من می گفت دیگه نمی سوزه مامانی خوب شدم
نهار هم جاتون خالی جوجه کباب بود خونه رسیدیم 30/7 بود طبق معمول یه سی دی عمو پورنگ شماره 8 براش گرفتم بهش می گم هانی این کادو تولدت بهم می گه مگه سی دی کادو می شه
این سبزه ها خیلی ناز بودند باد این ور و او ور می کردشون خیلی قشنگ بود
اینم رستوان بود که هانی با ماست براش می خواست سیبل درست کنه.
اینم دریا که منجر به شنا کردن آقا هانی و اون اتفاق بد بود .