هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

ماه مهر

عزیز دلم هانی جان نمی دونم چند ساله شدی که این خاطرات می خونی می دونم که از عزیز چیزی یادت نیست آخه چیزی متوجه نمی شی ولی اینو بدون عاشقانه دوستت داشت برات می مرد. ماه مهر ، نمی تونم به ماه خدا لعنتی بگم ولی ماه خوبی نبود . تو هم خیلی بازیگوش شدی فقط اینو می دونم که اگه تو نبودی اگه خنده هات نبود اگه حرف زدن های تو نبود به معنای واقعی داغون می شدیم ولی تو برای چند دقیقه که شده بابا را آروم می کنی چون مجبورش می کنی با تو توپ بازی کنه و من از این خوشحالم . مادر جون می گفت در حیاط باز بوده تو هم رفتی داخل کوچه خیلی مادر جون اذیت می کنی شیطون شدی خاله سحر با تاپ و دامن اومده دنبالت ولی تو کوچه را هم رد کردی وقتی شنیدم برق سه فاز گرفت من...
19 مهر 1390

خاطره تلخ بدون عزیز

هانی من صبح بخیر خیلی دلم گرفته خیلی .امروز یازده روزه که عزیز را از دست دادیم بابا خیلی عصبی شده با هر حرفی واکنش نشون می ده خیلی  عصبی و بداخلاق .ولی خب می دونم واقعاً سخته  ما کسی رو از دست دادیم که همه کس بابا بود .جزء عزیز کسی رو نداشتیم . مراسم سوم و هفتم عزیز خیلی خوب برگزار شد و تو روز هفتم عزیز مریض شدی  بدجوری طوری که من تا صبح بلای سرت نشسته بودم  و تو هذیان می گفتی خیلی تب داشتی . صبحها تو رو می برم پیش عزیز می زارم بعد می یام سرکار . اینقدر سیستم عصبی ام بهم ریخته نمی دونم چی بنویسم میزارم برای بعد.
16 مهر 1390

خاطره تلخ بدون عزیز

هانی من صبح بخیر خیلی دلم گرفته خیلی .امروز یازده روزه که عزیز را از دست دادیم بابا خیلی عصبی شده با هر حرفی واکنش نشون می ده خیلی عصبی و بداخلاق .ولی خب می دونم واقعاً سخته ما کسی رو از دست دادیم که همه کس بابا بود .جزء عزیز کسی رو نداشتیم . مراسم سوم و هفتم عزیز خیلی خوب برگزار شد و تو روز هفتم عزیز مریض شدی بدجوری طوری که من تا صبح بلای سرت نشسته بودم و تو هذیان می گفتی خیلی تب داشتی . صبحها تو رو می برم پیش عزیز می زارم بعد می یام سرکار . اینقدر سیستم عصبی ام بهم ریخته نمی دونم چی بنویسم میزارم برای بعد.
16 مهر 1390

جای خالی عزیز

سلام مامانی روز پنجشنبه ساعت ٧ غروب راه افتادیم  برای مشهد شب تو تهران بودیم خوابیدیم و صبح حرکت کردیم  صبحانه را تو پاکدشت خوردیم و بعد تو سمنان استراحت کرد بابا دوباره حرکت کردیم ولی بین راه ماشین خاموش شد و منتظر امداد خودرو بودیم بماند که چقدر تو اذیت کردی و لج گرفتی که خودت بری پایین بابا هم که عصبانی بود می گفت نباید از ماشین پیاده شین خلاصه بعد از یک ساعت ماشین درست شد و دوباره راه افتادیم و ساعت ١٠ رسیدیم مشهد هتل شامش تموم شده بود بیرون غذا خوردیم و خوابیدیم توی این فاصله همش عزیز و عمه پروانه و عمه مریم تلفن می زدن با تو صبحت می کردن .خلاصه هانی من ،قربونت برم باور کن حال و رمق ندارم بشاش باشم برات از خاطرات مشهد بن...
16 مهر 1390

جای خالی عزیز

سلام مامانی روز پنجشنبه ساعت ٧ غروب راه افتادیم برای مشهد شب تو تهران بودیم خوابیدیم و صبح حرکت کردیم صبحانه را تو پاکدشت خوردیم و بعد تو سمنان استراحت کرد بابا دوباره حرکت کردیم ولی بین راه ماشین خاموش شد و منتظر امداد خودرو بودیم بماند که چقدر تو اذیت کردی و لج گرفتی که خودت بری پایین بابا هم که عصبانی بود می گفت نباید از ماشین پیاده شین خلاصه بعد از یک ساعت ماشین درست شد و دوباره راه افتادیم و ساعت ١٠ رسیدیم مشهد هتل شامش تموم شده بود بیرون غذا خوردیم و خوابیدیم توی این فاصله همش عزیز و عمه پروانه و عمه مریم تلفن می زدن با تو صبحت می کردن .خلاصه هانی من ،قربونت برم باور کن حال و رمق ندارم بشاش باشم برات از خاطرات مشهد بنویسیم و فق...
16 مهر 1390

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390