هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

یه اتفاق بد !

سلام به نفسم و به همه زندگی ام دیروز  ظهر بابا اومد دنبالتو شما رو آورد خونه قبل از تو و بابا مادر جون اومده بود خودش مخفی کرد که تو اون پیدا کنی ولی تو خواب بودی ولی به محض گذاشتن روی زمین بیدار شی تا یه ربع خواب و بیدار بودی  تا خلاصه بیدار شدی و رفتی بغل مادر جون . ناز می کردی براش فراوان  خودتو لوس می کردی . کلی با هم بازی کردیم انواع  ورزشها و  رژه رفتن ها ، قطار شدنها، توپ بازی خلاصه همینجوری گذشت تا غروب که خاله فایزه زنگ زد می خواد بیاد تو رو ببینه  ساعت ٣٠/٦ بود که اومد خواستی براش ناز کنی هی دور خودت چرخیدی هی چرخیدی خواستی خودتو کنترل کنی نتوستی خوردی به بخاری پست دستت چسبید فقط یه آق کوچیک گفتی منم گفتم خب زیاد نچسبیده تا ای...
18 دی 1390

یه اتفاق بد !

سلام به نفسم و به همه زندگی ام دیروز  ظهر بابا اومد دنبالتو شما رو آورد خونه قبل از تو و بابا مادر جون اومده بود خودش مخفی کرد که تو اون پیدا کنی ولی تو خواب بودی ولی به محض گذاشتن روی زمین بیدار شی تا یه ربع خواب و بیدار بودی  تا خلاصه بیدار شدی و رفتی بغل مادر جون . ناز می کردی براش فراوان  خودتو لوس می کردی . کلی با هم بازی کردیم انواع  ورزشها و  رژه رفتن ها ، قطار شدنها، توپ بازی خلاصه همینجوری گذشت تا غروب که خاله فایزه زنگ زد می خواد بیاد تو رو ببینه  ساعت ٣٠/٦ بود که اومد خواستی براش ناز کنی هی دور خودت چرخیدی هی چرخیدی خواستی خودتو کنترل کنی نتوستی خوردی به بخاری پست دستت چسبید فقط یه آق کوچیک گفتی منم گفتم خب زیاد نچسبیده تا ...
18 دی 1390

هانی نماز خون

سلام به پسر مذهبی و نماز خوانم الهی فدات بشم  اینقدر زود یاد می گیری پسر باهوشم . دیگه نماز خون هم شدی قربونت برم . دوستت دارم با بابا همیشه نماز می خونی  بعدش حتما باید وضو بگیری اگه بابا دستو وصورتو آب نزه لج می گیری . صلوات هم به قشنگی می دی .فیلم گرفتم اگه شد برات آپلود می کنم .     ...
18 دی 1390

هانی نماز خون

سلام به پسر مذهبی و نماز خوانم الهی فدات بشم اینقدر زود یاد می گیری پسر باهوشم . دیگه نماز خون همشدی قربونت برم . دوستت دارم با بابا همیشه نماز می خونی بعدش حتما باید وضو بگیری اگه بابا دستو وصورتو آب نزه لج می گیری . صلوات هم به قشنگی می دی .فیلم گرفتم اگه شد برات آپلود می کنم . ...
18 دی 1390

بله برون و عقد دایی علی

نفسم م م م م م م عمرم م م م م م م صبحت بخیر هانی گلم خلاصه آقاجون  رفت پیش بابا حسین و بابا  راضی کرد که بیاد بله برون دایی.  بعد بابا تلفن کرد گفت حاضر باشین می یام دنبالتون خب منم خیلی خوشحال شدم و شما رو که  خیلی پسر نازی بودی و مامان اذیت نکردی آماده کردم .کت و شلواری که تو عروسی خاله مریم اندازه تون نمی شد را پوشوندم  خیلی بهت می اومد هانی من ناز شده بودی با اون موهای فرفریت .حالا عکسات می زارم مامان جون . عین این عکس خوش تیپ و باحال شده بودی .قربونت برم نمی زاری که ازت عکس بندازم  توی این عکس دوست داری  که تنها روی صندلی باشی به خاطر همیت تمام حواستت به اینکه نیافتی. وقتی رسیدیم م...
12 دی 1390

بله برون و عقد دایی علی

نفسم م م م م م معمرم م م م م م م صبحت بخیر هانی گلم خلاصه آقاجون رفت پیش بابا حسین و بابا راضی کرد که بیاد بله برون دایی. بعد بابا تلفن کرد گفت حاضر باشین می یام دنبالتون خب منم خیلی خوشحال شدم و شما رو که خیلی پسر نازی بودی و مامان اذیت نکردی آماده کردم .کت و شلواری که تو عروسی خاله مریم اندازه تون نمی شد را پوشوندم خیلی بهت می اومد هانی من ناز شده بودی با اون موهای فرفریت .حالا عکسات می زارم مامان جون . عین این عکس خوش تیپ و باحال شده بودی .قربونت برم نمی زاری که ازت عکس بندازم توی این عکس دوست داری که تنها روی صندلی باشی به خاطر همیت تمام حواستت به اینکه نیافتی. وقتی رسیدیم مادرجون نیا هنوز نرفته بودند ما هم با اونها ...
12 دی 1390

شب یلدا و هانی

سلام به تمام هستی ام    خوبی نازکم  شب یلدات مبارک پسری ، عسلی انشاء اله که ١٢٠ تا ازاین شب یلداها ببینی.قربونت برم   یه شب قبل از یلدا ما برای دایی و زن دایی  یلدایی بردیم دایی کلی وسایل خریده بود واسه زن دایی سماء تو هم مریض بودی حال نداشتی  به خاطر همین یه خورده گوشه گیر بودی ولی خب آخرش یه کم با بچه ها بازی کردی .خاله مریم نتوسته بود بیاد آخه عمو یاسر مریض شده بود نمی تونستن بیان انشاء اله عمو یاسر زود و زود خوب شه . ساعت ١٢ رسیدیم خونه خیلی لجبازی کردی و بعد از یک ساعت بیقراری خوابیدی . تا یه خورده از کارهامو انجام دادم  نیم ساعتی شد تو خواب ناله می کردی خواستم بهت شیر بدم با خوردن ی...
12 دی 1390

شب یلدا و هانی

سلام به تمام هستی ام خوبی نازکم شب یلدات مبارک پسری ، عسلی انشاء اله که ١٢٠ تا ازاین شبیلداها ببینی.قربونت برم یه شب قبل از یلدا ما برای دایی و زن دایی یلدایی بردیم دایی کلی وسایل خریده بود واسه زن دایی سماء تو هم مریض بودی حال نداشتی به خاطر همین یه خورده گوشه گیر بودی ولی خب آخرش یه کم با بچه ها بازی کردی .خاله مریم نتوسته بود بیاد آخه عمو یاسر مریض شده بود نمی تونستن بیان انشاء اله عمو یاسر زود و زود خوب شه . ساعت ١٢ رسیدیم خونه خیلی لجبازی کردی و بعد از یک ساعت بیقراری خوابیدی . تا یه خورده از کارهامو انجام دادم نیم ساعتی شد تو خواب ناله می کردی خواستم بهت شیر بدم با خوردن یه کم از شیر از سر شب هر چی خورده بودی بالا آوردی ...
12 دی 1390

مشهد

ناز مامان سلام امروز تمام وسایل هامون جمع کردیم و داریم  می ریم مشهد با خاله جون .انشاء اله که بهمون خوش میگذره مامان جون از طرف اداره اعلام کردن برای مکه منم اسم تو و بابا را نوشتم ولی امروز کنسل شد رهبر اعلام کرده بود اگه تسهیلات بدن حرام هستش به خاظر همین پولهای ما رو برگردون.خیلی نارحت شدم ولی خب قسمت نبود تنها چیزی که می شد گفت .انشاء اله عکسهای مشهد رو برات می ذارم . هانی جان فعلاً یه سری از عکسها رو می زارم تا وقت کنم دوربین خالی کنم اینو رو با موبایل گرفتیم زمانی که رفتیم پیش کبوتر ها با بابا عکس انداختی پسری دوستت دارم .         اینجا رفته بودیم برای خرید که از این...
12 دی 1390