هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

هفته ای که گذشت

سلام به همه وجودم که بند بند وجود فقط اسم و نام اونه یه چند روزی می شد که اینترنت قطع یا کند بود هر روز سر می زدم ولی نمی شد اصلا راه نمی داد. قبل از همه چیز میلاد با سعادت امام رضا (ع) به همه تبریک می گم انشاء اله به حق جواد هر کس هر حاجتی که داره بهش برسه و انشاء اله حالا از هفته ای گذشت بگم برات پنجشنبه آقا هانی رو بردم آرایشگاه اینبار دوربین با خودم برده بودم منتها  با یکی و دو تا عکس که  ازت گرفتم خانمو گفت قدغن نباید از محیط اینجا عکس بگیرید و اینقدر بهم برخورد که نگو .  فقط تونستم یه عکس قبل از اینکه اصلاح کنی ازت بگیرم . پسرم ناز شده هر باری که اصلاح می کنم انگار یکی دیگه می شه قیافش خیلی تغییر می کنه .بعد با...
11 مهر 1391

کلاه قرمزی و بچه ننه

سلام به کلاه قرمزی خودم دیروز یعنی سه شنبه ها قیمت بلیط نیم بهاء محسوب می شه( یه وقت فکر نکنید خسیسی کردیما ) از اداره که تعطیل شدم  رفتم بلیط ها رو تهیه کردم برای سانس ساعت 30/4 .تا ساعت 4 خوابیدی و خاله پروین زنگ زد آماد شدیم رفتیم خدای شکر پسر خوبی بودی از اول تا آخر نشستی و نگاه کردی  حالا تو این مابین دوست داشتی بری پایین دور بزنی ولی وقتی باهات صحبت کردم قانع شدی و نشستی .خدای شکر پسر قانع ای هستی باهات صحبت کنم  حالا بخواهد هر موضوعی باشه زود قانع می شی و دیگه سراغشو نمی گیری. طبق معمول دوربین یادم رفته بود و نتوستم عکس خوبی ازت بگیرم  با گوشی هم نمی شد چون فضا خیلی تاریک بود . فیلمش جالب بود و به قول...
5 مهر 1391

مهمونی

سلام جیگری مامان روز به روز  که میگذره و کلماتو بهتر از روز قبل ادا می کنی و شیرین زبون تر میشی .اصلا نمی شه بهت به زور کاری را محول کرد حتما باید خودت بخوای  و از این زیاد خوشم نمی یاد. نمونه براتون بگم اینکه : بابا حسین : هانی جان شلوارک بابا کجاست می تونی بیاری هانی : ای بابا نمی تونم (تکه کلام هانی همینه ای بابا) بابا حسین : یعنی چی ؟زود باش بیار هانی : نه نمی تونم هانی : مامانی تو ببر بابا حسین : نه فقط تو باید بیاری بعدا به من می گی برات بستنی و ..... بخرم دیگه هانی : مامانی بده بده ببرم (با چنان قیافه و ادا و اطوری نگو و نپرس .نبره بهتره ) دیشب خاله لیلا زنگ زد و شام اومدن پیش ما می دونستم اگر زودت...
4 مهر 1391

این روزا

سلام هانی من ، سلام به پسر قوی من که خودش معتقده که ترسو هستش . بعد از ماجرای درگیریمون  تو سفر چابکسر و دیدن اون صحنه های بد هانی تصمیم گرفته همش بگه من ترسوم . قبلاً که ازش سوال می کردی  کی قویه می گف هانی  و دستاشو به علامت  مردای قوی نشون می داد ولی این روزا فقط فقط می گه من ترسو هستم .ناراحتم از این بابت  مبادا روش تاثیر داشته باشه  چون اصلا تنها هم تو اتاقش نمی مونه صدام می کنه میگه من می ترسم . خلاصه جون براتون بگم این عمو پورنگ هم شده برامون یه سوژه  از مهد که میاد  گریه می کنه جیجی جیجی  بعد خورد می خوابه تا  ساعت ٥ که عمو پورنگ شروع می شه نگاه می کنه  تا تموم می شه...
27 شهريور 1391

اولین دریا و شنای هانی

سلام عسلکم خلاصه بعد از مدتها و تقریبا خوب بودن هوا تونستیم برنامه ریزی کنیم بریم دریا . منتها با اتفاقات ریز و درشت و بد و خوب هفته پیش از طرف اداره جا رزرو کردم برای چابکسر و تصمیم گرفتیم همسفرهامون زن عمو مریم و عمو بهمن باشند .روز پنجشنبه تمام وسایل مورد نیاز مون رو جمع آوری کردیم و ساعت 30/8 راه افتادیم نزدیکای لنگرود که رسیدیم یه اتوبوس بهمون راه نداد بعد از چند دقیقه کنار رفت و ما جلو افتادیم ازش اینبار نوبت اون بود که هی از پشت بهمون چراغ بزنه و اینبار حسین راه نداد مردیکه عقده ایی از بغل سبقت گرفت اومد زد بهمون اینه بغل سمت من بسته شد و حسین سریع ترمز زد  یه کم جلوتر نگه داشت حسین پیاده شد یقه شو گرفت  بردش بالا و اندا...
19 شهريور 1391

تولد بابایی حسین

سلام عزیزم .کوچولوی من که روز به روز این کوچولوی من بزرگ می شه و شیطون تر و خطرناکتر و ...... تولد بابا حسین 4 مهر هستش منتها  چون با سالگرد عزیزجون تداخل پیدا می کنه تصمیم گرفتم خیلی فاصله داشته جشنی که می گیرم براش . هر سال یه جشن دو نفر و این دو سال با حضور تو عزیزکم شیطونکم ، سه نفر ی می گرفتم ولی امسال چون زن عمو به جمعمون اضافه شده  اونها هم تو جشن ما بودند و خیلی بهمون خوش گذشت بابا حسین واقعا غافلگیر و سوپرایز شد .  در حد تیم ملی . وسایلهای که لازم داشتم کم کم تو طول هفته می خریدم حتی وسایل پذیرایی. روز چهارشنبه هم رفتم تا کادو را براش خریدم یه عطر خوشبو بود کیک هم همون روز گرفیتم منتها شیرینی سهیل  ت...
12 شهريور 1391

خدا خیلی دوستم داره

هانی من میخوام از یه اتفاق برات بگم که خیلی سخته ولی وقتی بهش فکر می کنم می گم خدا واقعا دوستم داشته یا نه به تو رحم کرده و تو رو دوست داشته پریروز تصمیم گرفتم با هم بریم بیرون رفتم مغازه تاپ جهیز تا از این ظرفهای سرامیکی بخرم  دو مدل خوشم اومد و خریدیم  وقتی به شیرینی سهیل رسیدیم کیک خواستی داخل مغازه شدم  شیرینی تر هر چی داشت قهوه ای و تلخ و کیکاش هم همه بزرگ .بهرحال قانعت کردم که  تلفن می کنم به بابا که برات بخره . اومدیم بیرون چون وسایل داشت برگشتم به سمت خونه که به کلوپ رسیدیم عکس کلاه قرمزی تو ویترین بود دلم نیومد نخرم  یه سی دی عمو پورنگ و یه سی دی کلاه قرمزی خریدم . گذشت و اومدیم سر کوچه خودمون . از ماش...
9 شهريور 1391