هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

درگیرم

مامانی سلام خوبی این روزا خیلی درگیرم امتحانات شروع شده و همه هم پشته سر هم  دیگه خدای شکر آخرین ترمم برام دعا کن از همون دعایی که وقتی با گوشی بازی می کنم از خدا می خوای برنده بشم و بهم جایزه بده  قربونت برم برام دعا کن مامانی چند تا ازت کارهای شیرین و کارهای  دارم که میره واسه خاطرات خاطراتی که صد در صد یادمون می مونه   ناراحتم اخه دیگه هیچکس بهم سر نمی زنه در واقع به وبلاگ سر نمی زنه قدیما چقدر دوست داشتم ولی الان  شاید خودم مقصرم دیر به دیر میام نمی دونم ولی انشاء اله از این بعد زود به زود میام ...
24 دی 1392

یلدا و ........

سلام به پسر مامان خوفی ماجرای شب یلدا که مثل خودش بلند و درازه هفته پیش بابا حسین سه تا هندونه خریده بود یکی واسه عزیز خودمون،یکی واسه عزیز بابایی و یکی هم که مال خودمون سوالها سرازیر شد چرا هندونه خریده ؟مگه هوای گرمه ؟ حالا کی می خواد اینقدر هندونه بخوره ای بابا چاقلو و بادام می شیم که  تا براش توضیح دادم واسه شب یلدا هستش باید بریم خونه عزیز اونجا همه دور هم بخوریم  اول کلی خوشحال شد و بعد از هی سوال می پرسید شب یلدا کی میاد؟ چرا شب یلد نمی آد ؟  بعدش بهم گیر داده چرا ما بریم خونه عزیز مامانی تو همه غذا ها رو آماده کن همه رو دعوت کن بیان اینجا .می بینید تو رو خدا   بعد برای انیکه من ناراحت و عصبانی ن...
5 دی 1392

عکسای مهد کودک

سلام جوجه عشقم خوبی . هر چند خودت قبول نداری می گی نه من عشقتم هانی بابایی جوجه عشقته از نوزادیش این شعر براش می خوندم و جوابمو می داد اینکه قلب مامان کیه ، عمر مامان کیه، و .... تا اینکه بزرگتر شد و متوجه شد معناشو و دیگه وقتی به عشق مامانی می رسیدیم می گفت بابایی و حالا داره می زنه زیرش و داره بدقولی می کنه می گه هانی عشق مامانیه چکار کنیم قبول نمی کنه حالا مهدشود برای جوجه عشقم عکس انداخته و حالا چه عکسایی هم ببنید  این عکس مال زمانیه که یک سال و نیم داشت فکر کنم نزاشته بودم این عکسشو دوس دارم مثل مردا نشسته و زل زده به دوربین . تاکید می کنه بهم مامانی جون واسم اب عکس(قاب منظورشه)  بگیر عکسامو بزارم اونج...
2 آذر 1392

محرم و ...

سلام به حسین (ع) و اهل بیتتش علی اصغر ، سکینه و .... این روزا هوای شهرمون گرفته است مثل دل کوچیک سکینه و رقیه این روزا هوای شهر هوای خاصیه هوای محرم و ..... هانی من مثل همه بچه ها امسال فهمید محرم یعنی چی ؟حسین یعنی کی ؟شب تاسوعا بود که با هم رفته بودیم دکتر  من حالم زیاد خوش نبود بعد از ویزیت یه خورده تو خیابونا قدم زدیم هیئت ها دیدیم دسته ها دیدیم پرچم های قزمز و سبز و سیاهی که بود دیدیم که انگار برای هانی تازگی داشت پرسید مامانی چرا اینهمه پرچم ایرانو گذاشتند چرا آقاهه همش می گه حسین حسین حسین. از حرفش خندم گرفت ولی توی ذهن کلمات و واژه ها حلاجی کردم تا بتونم براش طوری توضیح بدم که بمونه تو دلش بمونه تو ذهنش که هر دفعه اسم حس...
2 آذر 1392

دیدار وبلاگی

سلام به همه زندگیم .خوبی مامانم خلاصه بعد مدتها طلسم ما هم شکست و موفق شدیم دوستامونو ببینیم و خیلی خوشحال شدیم از دیدنشون . دوباره از همینجا از مینای عزیز و یاسی مهربون تشکر می کنم که منو دعوت کردن برای یه دیدار و قرار وبلاگی . واقعا آدم از فردای خودش خبر نداره و اینکه یه روز بخوای از دنیای مجازی که نه کس می ببیند و نه کس شناسد بخوای دوست پیدا کنی که باهاشون در ارتباط باشی اینکه که می گن عصر ارتباطات و تکنولوژی همینه دیگه ما هم ثابت کردیم که آره تو همین عصریم. جونم بگه آره دیگه مینا و ساقی و یاسی و پارسا دیدیم توی پارک ماهک قرار گذاشتیم بچه ها سی خودشون و ما هم سی خودمون خوش گذشت به قول یاسی استرس دیدنشون واقعا سخت بود ای...
7 آبان 1392

از همه جا و همه چیز

سلام پسمل مامان و حال و روز این روزای مامان خوبی جیگرم خیلی وقته که نیومدم ببخش چی عرض کنم فکر کنم تنبل شدم  . خوب دیر شده ولی از پاییز شده و هوا برعکس زمستونی خیلی سرد شده و این باعث شد شما اولین سرما خوردگی  توی اوایل ماه پاییز رو بگیری اونم خیلی سخت سه شبانه و روز نه خواب داشتی و نه خوراک همچنین من.  اواخر شهریور بود که کف دست و پا دونه های ریز مثل جوش چرکی زدی رفتیم دکتر طبق معمول گفتن ویروس جدیده  یه دوره چهاره روز دارو خوردی خوب شدی اما این بار  که سرما خوردی دوباره عود کرد منتها اینبار همراه با خارش بود و ما شب تا صبح فقط برات خارش می دادیم و این باعث می شد نتونی بخوابی و واقعا اذیت شدی همش خارش می د...
23 مهر 1392

چی بگم

حالا بعد از مدتها اومدم برات پست جدید می زارم بگم از کارهات بگم از حرفات بگم آخه این حرفا از کجا می یاد این همه کارو کی یاد گرفتی تو اصلا کی بزرگ شدی ؟ کی شدی ........................... عشق من چی بگم  بگم از مهربونیات  که حد نداره ! بگم از بزرگتری کردنت که اونم اوفففففففف ! بگم از غیرتی شدن وقتی رژ می زنم ! بهم می گی خوشت نمیاد ! بگم از وقتی کت می پوشم با شلوار می گی پس دامن کو اینجوری زشته ! بگم وقتی می گی که آقاهه می بینه تو رو ! چی بگم که همه اینها  رو عاشقانه می پذیرم تا بدونی استقلال یعنی چی و اینکه باهات صحبت می کنم اینکه با درک بچه گانت قانع می شی خیلی راحت با هاشون کنار می آی و خوشم میاد وقتی همو...
4 شهريور 1392