هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

یلدا و ........

سلام به پسر مامان خوفی ماجرای شب یلدا که مثل خودش بلند و درازه هفته پیش بابا حسین سه تا هندونه خریده بود یکی واسه عزیز خودمون،یکی واسه عزیز بابایی و یکی هم که مال خودمون سوالها سرازیر شد چرا هندونه خریده ؟مگه هوای گرمه ؟ حالا کی می خواد اینقدر هندونه بخوره ای بابا چاقلو و بادام می شیم که  تا براش توضیح دادم واسه شب یلدا هستش باید بریم خونه عزیز اونجا همه دور هم بخوریم  اول کلی خوشحال شد و بعد از هی سوال می پرسید شب یلدا کی میاد؟ چرا شب یلد نمی آد ؟  بعدش بهم گیر داده چرا ما بریم خونه عزیز مامانی تو همه غذا ها رو آماده کن همه رو دعوت کن بیان اینجا .می بینید تو رو خدا   بعد برای انیکه من ناراحت و عصبانی ن...
5 دی 1392

عکسای مهد کودک

سلام جوجه عشقم خوبی . هر چند خودت قبول نداری می گی نه من عشقتم هانی بابایی جوجه عشقته از نوزادیش این شعر براش می خوندم و جوابمو می داد اینکه قلب مامان کیه ، عمر مامان کیه، و .... تا اینکه بزرگتر شد و متوجه شد معناشو و دیگه وقتی به عشق مامانی می رسیدیم می گفت بابایی و حالا داره می زنه زیرش و داره بدقولی می کنه می گه هانی عشق مامانیه چکار کنیم قبول نمی کنه حالا مهدشود برای جوجه عشقم عکس انداخته و حالا چه عکسایی هم ببنید  این عکس مال زمانیه که یک سال و نیم داشت فکر کنم نزاشته بودم این عکسشو دوس دارم مثل مردا نشسته و زل زده به دوربین . تاکید می کنه بهم مامانی جون واسم اب عکس(قاب منظورشه)  بگیر عکسامو بزارم اونج...
2 آذر 1392

محرم و ...

سلام به حسین (ع) و اهل بیتتش علی اصغر ، سکینه و .... این روزا هوای شهرمون گرفته است مثل دل کوچیک سکینه و رقیه این روزا هوای شهر هوای خاصیه هوای محرم و ..... هانی من مثل همه بچه ها امسال فهمید محرم یعنی چی ؟حسین یعنی کی ؟شب تاسوعا بود که با هم رفته بودیم دکتر  من حالم زیاد خوش نبود بعد از ویزیت یه خورده تو خیابونا قدم زدیم هیئت ها دیدیم دسته ها دیدیم پرچم های قزمز و سبز و سیاهی که بود دیدیم که انگار برای هانی تازگی داشت پرسید مامانی چرا اینهمه پرچم ایرانو گذاشتند چرا آقاهه همش می گه حسین حسین حسین. از حرفش خندم گرفت ولی توی ذهن کلمات و واژه ها حلاجی کردم تا بتونم براش طوری توضیح بدم که بمونه تو دلش بمونه تو ذهنش که هر دفعه اسم حس...
2 آذر 1392

دیدار وبلاگی

سلام به همه زندگیم .خوبی مامانم خلاصه بعد مدتها طلسم ما هم شکست و موفق شدیم دوستامونو ببینیم و خیلی خوشحال شدیم از دیدنشون . دوباره از همینجا از مینای عزیز و یاسی مهربون تشکر می کنم که منو دعوت کردن برای یه دیدار و قرار وبلاگی . واقعا آدم از فردای خودش خبر نداره و اینکه یه روز بخوای از دنیای مجازی که نه کس می ببیند و نه کس شناسد بخوای دوست پیدا کنی که باهاشون در ارتباط باشی اینکه که می گن عصر ارتباطات و تکنولوژی همینه دیگه ما هم ثابت کردیم که آره تو همین عصریم. جونم بگه آره دیگه مینا و ساقی و یاسی و پارسا دیدیم توی پارک ماهک قرار گذاشتیم بچه ها سی خودشون و ما هم سی خودمون خوش گذشت به قول یاسی استرس دیدنشون واقعا سخت بود ای...
7 آبان 1392

از همه جا و همه چیز

سلام پسمل مامان و حال و روز این روزای مامان خوبی جیگرم خیلی وقته که نیومدم ببخش چی عرض کنم فکر کنم تنبل شدم  . خوب دیر شده ولی از پاییز شده و هوا برعکس زمستونی خیلی سرد شده و این باعث شد شما اولین سرما خوردگی  توی اوایل ماه پاییز رو بگیری اونم خیلی سخت سه شبانه و روز نه خواب داشتی و نه خوراک همچنین من.  اواخر شهریور بود که کف دست و پا دونه های ریز مثل جوش چرکی زدی رفتیم دکتر طبق معمول گفتن ویروس جدیده  یه دوره چهاره روز دارو خوردی خوب شدی اما این بار  که سرما خوردی دوباره عود کرد منتها اینبار همراه با خارش بود و ما شب تا صبح فقط برات خارش می دادیم و این باعث می شد نتونی بخوابی و واقعا اذیت شدی همش خارش می د...
23 مهر 1392

چی بگم

حالا بعد از مدتها اومدم برات پست جدید می زارم بگم از کارهات بگم از حرفات بگم آخه این حرفا از کجا می یاد این همه کارو کی یاد گرفتی تو اصلا کی بزرگ شدی ؟ کی شدی ........................... عشق من چی بگم  بگم از مهربونیات  که حد نداره ! بگم از بزرگتری کردنت که اونم اوفففففففف ! بگم از غیرتی شدن وقتی رژ می زنم ! بهم می گی خوشت نمیاد ! بگم از وقتی کت می پوشم با شلوار می گی پس دامن کو اینجوری زشته ! بگم وقتی می گی که آقاهه می بینه تو رو ! چی بگم که همه اینها  رو عاشقانه می پذیرم تا بدونی استقلال یعنی چی و اینکه باهات صحبت می کنم اینکه با درک بچه گانت قانع می شی خیلی راحت با هاشون کنار می آی و خوشم میاد وقتی همو...
4 شهريور 1392

یه روز دریایی

سلام دریای بی کران زندگیم دریایی که انتها نداره مثل خودش. امروز خیلی گرم بود جایی نرفتیم بابا این سری به معنای واقعیش که روز روزخانواده اس رو کنارمون بود  شبش ما برد شهربازی و روز بعدش که حسابی کولاک کرد ما رو برد دریا خیلی شلوغ بود و فقط دو ساعت جای پارک می گشتیم و هوا هم کم کم تاریک شده بود تو نتوستی شنا کنی و خیلی ناراحت بودی  هی می گفتی بریم شنا کنیم ولی نمی شد قربونت برم یه خورده تو پاساژای کاسپین دور زدیم طبق معمول عاشق سی دی ، باز یه سی دی دیگه خریدیم فکر کنم خودمون باید یه سی دی فروشی بزنیم پس که تو سی دی داری البته اینم بگم اینقدر تو دستات نه می داری بدبختا دیگه نشون نمی دن. شب و روزای خوبی داشتیم جاتون خالی برگش...
4 شهريور 1392

رمضان و عید فطر

عید فطر مبارک عسلی مامان سلام خوبی ؟سلامتی ؟ خوب خدای شکر برات بگم از ماه رمضون ماهی که من بخاطر تو پسری دو سالش بی نصیب بودم و نمی تونستم روزه بگیرم ولی امسال روزه داری می کنم خدای شکر اصلا نه تشنه شدم نه گرسنه . به قول عزیزجون که می گه سختی بده  صبرش می ده  و واقعا راست می گه هر چند سعی کردم تو این یک ماه بیرون نرم چون یک و دو باری که مجبور بودم رفتم واقعا اذیت شدم  15 روز دوم که هوای شهرمون واقعا عالی بود شده بود رمستون هم سرد و هم بارونی. از تو بگم که می گفتی روزه ای ولی همش می گفتی گشنمه .من نمی دونم روزه ات برای چی بود . خلاصه این یک ماه برای تو خوب بود چون ساعت کاریم به معنای واقعی عالی بود ساعت 30/8 می رفتم س...
30 مرداد 1392

تابستون و هواش

یه سلام به گرمی هوایی که این روزا داریم به همه عزیزان .خوبین ؟ خوشین ؟ دیر به دیر میام ولی خب کاریش نمی شه کرد همه تون می دونید مشکلات زیاده و دردسرا هم زیاد. انشاء اله که همیشه سلامتی باشه مهم نیست کار زیاد باشه ولی فقط سلامتیییییییییییییییی خب برسیم به عسلی مامان که یه روز بعد از تولدش رفتیم بودیم بیرون ازم آبمیوه خواست و براش خریدم (طبق عادت همیشگیش) ولی میوه هایی که می خواستیمو نداشت به ناچار انبه را گرفتم  بچه ام خورد و به دو ساعت نکشید تولد داییش هم بود شام دعوت بودیم سر سفره شام هانی رنگ و روش برگشت گفتم حتما بخاطر کولره که سردش شده ولی شروع کرد به ناله کردن که مامان سرم درد می کنه مامانی حالم خوب نیس بچه افتاد رو دستام نمی...
2 مرداد 1392

اومدیم با کلی تاخیر

سلامممممممممممممممممممممممم به پسمل مامان عسلم دوباره تولدت مبارک  همه دنیای منی  همه دم و بازدم منی  دوستت دارم یه مدت بود که نبودیم دلیل خاصی براش ندارم شاید یه جور بهانه باشن ولی اصلا حال و حوصله نشدم حتی برای آشپزی هم زغبت ندارم فقط دوس دارم سریع یه چیز سر هم کنم که بشه غذا . دقیقا بعد از امتحانات این حال بهم دست داده فکر کنم افسردگی بعد از امتحانات باشه راستشو بگم یه مدت معتاد رمان شدم بد جور  ولی خوبیش اینه با یکی آشنا شدم به اسم فرانک ندیده دوستش دارم  مامانی می خواد تو دامادش بشی به این زودیا راضی نشی کلاس بزار براشون  خلاصه این دلیل ها و بهانه های بنی اسرائیلی من برای یه مدت غیبتم ...
16 تير 1392