هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

از همه جا و همه چیز

سلام پسمل مامان و حال و روز این روزای مامان خوبی جیگرم خیلی وقته که نیومدم ببخش چی عرض کنم فکر کنم تنبل شدم  . خوب دیر شده ولی از پاییز شده و هوا برعکس زمستونی خیلی سرد شده و این باعث شد شما اولین سرما خوردگی  توی اوایل ماه پاییز رو بگیری اونم خیلی سخت سه شبانه و روز نه خواب داشتی و نه خوراک همچنین من.  اواخر شهریور بود که کف دست و پا دونه های ریز مثل جوش چرکی زدی رفتیم دکتر طبق معمول گفتن ویروس جدیده  یه دوره چهاره روز دارو خوردی خوب شدی اما این بار  که سرما خوردی دوباره عود کرد منتها اینبار همراه با خارش بود و ما شب تا صبح فقط برات خارش می دادیم و این باعث می شد نتونی بخوابی و واقعا اذیت شدی همش خارش می د...
23 مهر 1392

چی بگم

حالا بعد از مدتها اومدم برات پست جدید می زارم بگم از کارهات بگم از حرفات بگم آخه این حرفا از کجا می یاد این همه کارو کی یاد گرفتی تو اصلا کی بزرگ شدی ؟ کی شدی ........................... عشق من چی بگم  بگم از مهربونیات  که حد نداره ! بگم از بزرگتری کردنت که اونم اوفففففففف ! بگم از غیرتی شدن وقتی رژ می زنم ! بهم می گی خوشت نمیاد ! بگم از وقتی کت می پوشم با شلوار می گی پس دامن کو اینجوری زشته ! بگم وقتی می گی که آقاهه می بینه تو رو ! چی بگم که همه اینها  رو عاشقانه می پذیرم تا بدونی استقلال یعنی چی و اینکه باهات صحبت می کنم اینکه با درک بچه گانت قانع می شی خیلی راحت با هاشون کنار می آی و خوشم میاد وقتی همو...
4 شهريور 1392

یه روز دریایی

سلام دریای بی کران زندگیم دریایی که انتها نداره مثل خودش. امروز خیلی گرم بود جایی نرفتیم بابا این سری به معنای واقعیش که روز روزخانواده اس رو کنارمون بود  شبش ما برد شهربازی و روز بعدش که حسابی کولاک کرد ما رو برد دریا خیلی شلوغ بود و فقط دو ساعت جای پارک می گشتیم و هوا هم کم کم تاریک شده بود تو نتوستی شنا کنی و خیلی ناراحت بودی  هی می گفتی بریم شنا کنیم ولی نمی شد قربونت برم یه خورده تو پاساژای کاسپین دور زدیم طبق معمول عاشق سی دی ، باز یه سی دی دیگه خریدیم فکر کنم خودمون باید یه سی دی فروشی بزنیم پس که تو سی دی داری البته اینم بگم اینقدر تو دستات نه می داری بدبختا دیگه نشون نمی دن. شب و روزای خوبی داشتیم جاتون خالی برگش...
4 شهريور 1392

رمضان و عید فطر

عید فطر مبارک عسلی مامان سلام خوبی ؟سلامتی ؟ خوب خدای شکر برات بگم از ماه رمضون ماهی که من بخاطر تو پسری دو سالش بی نصیب بودم و نمی تونستم روزه بگیرم ولی امسال روزه داری می کنم خدای شکر اصلا نه تشنه شدم نه گرسنه . به قول عزیزجون که می گه سختی بده  صبرش می ده  و واقعا راست می گه هر چند سعی کردم تو این یک ماه بیرون نرم چون یک و دو باری که مجبور بودم رفتم واقعا اذیت شدم  15 روز دوم که هوای شهرمون واقعا عالی بود شده بود رمستون هم سرد و هم بارونی. از تو بگم که می گفتی روزه ای ولی همش می گفتی گشنمه .من نمی دونم روزه ات برای چی بود . خلاصه این یک ماه برای تو خوب بود چون ساعت کاریم به معنای واقعی عالی بود ساعت 30/8 می رفتم س...
30 مرداد 1392

تابستون و هواش

یه سلام به گرمی هوایی که این روزا داریم به همه عزیزان .خوبین ؟ خوشین ؟ دیر به دیر میام ولی خب کاریش نمی شه کرد همه تون می دونید مشکلات زیاده و دردسرا هم زیاد. انشاء اله که همیشه سلامتی باشه مهم نیست کار زیاد باشه ولی فقط سلامتیییییییییییییییی خب برسیم به عسلی مامان که یه روز بعد از تولدش رفتیم بودیم بیرون ازم آبمیوه خواست و براش خریدم (طبق عادت همیشگیش) ولی میوه هایی که می خواستیمو نداشت به ناچار انبه را گرفتم  بچه ام خورد و به دو ساعت نکشید تولد داییش هم بود شام دعوت بودیم سر سفره شام هانی رنگ و روش برگشت گفتم حتما بخاطر کولره که سردش شده ولی شروع کرد به ناله کردن که مامان سرم درد می کنه مامانی حالم خوب نیس بچه افتاد رو دستام نمی...
2 مرداد 1392

اومدیم با کلی تاخیر

سلامممممممممممممممممممممممم به پسمل مامان عسلم دوباره تولدت مبارک  همه دنیای منی  همه دم و بازدم منی  دوستت دارم یه مدت بود که نبودیم دلیل خاصی براش ندارم شاید یه جور بهانه باشن ولی اصلا حال و حوصله نشدم حتی برای آشپزی هم زغبت ندارم فقط دوس دارم سریع یه چیز سر هم کنم که بشه غذا . دقیقا بعد از امتحانات این حال بهم دست داده فکر کنم افسردگی بعد از امتحانات باشه راستشو بگم یه مدت معتاد رمان شدم بد جور  ولی خوبیش اینه با یکی آشنا شدم به اسم فرانک ندیده دوستش دارم  مامانی می خواد تو دامادش بشی به این زودیا راضی نشی کلاس بزار براشون  خلاصه این دلیل ها و بهانه های بنی اسرائیلی من برای یه مدت غیبتم ...
16 تير 1392

تولد دوباره خودم

نور چشمم هانی عزیزم تولدت مبارک هر چند یه جورایی تولد دوباره خودمه راستش می خواستم قبل از تولدت یه پست بزارم چی بگم از شیطونی بگم از حرف گوش نکردنتا بگذریم می زارم بعد از تولدت چون فعلا روز روز توه. روز تولدت به خاطر امتحاناتم  نتوستم کسی را دعوت کنم حالا شاید بعد از امتحانات یه جشن خودمونی بگیرم ولی همون روز با هم رفته بودیم چابکسر دو تایی . دو تایی که نه  ادارهمون بعد از یک ماه برامون روز زن مراسم گرفته بودن یه اردوی یکروزه تو اردوگاه صابرین چابکسر خیلی خوش گذشت مخصوصاً به تو حسابی شیطونی کردی  صبح که ساعت 7 بیدار شدی تو ماشینم با کسی حرف نزدی  همه می گفتن این همیشه اینجوریه موقع سخنرانی مدیر کل همش م...
13 خرداد 1392

گذر زمان

سلام به نفس زندگیم به لحظه لحظه های نفس هام که به عشق تو بیرون می یاد و دم و و بازدم میگیره به تمام ثانیه هایی که تبش قلبم برای تو می زنه عزیزکم ، جوجوی مامان که حالا دیگه قد کشیده و واسه خودش مردی شده مستقل ، پر غرور و با استعداد . خوشحالم خوشحال از داشتنت ، مسرو م مسرور  از با تو بودن ، عاشقم عاشق تو می خوام از گذر زمان بنویسم  زمانی که بی توجه به ما بی توجه به شادیهامون  بی توجه باینکه چرا دوس داریم کنار تو باشیم  و هی هی در حال دویدنه و مارو همش شرمنده تو می کنه که نمی تونیم بیشتر از این وقت بزاریم  ، از زمانی که نمی خوام دیگه تند تند بگذره از زمانی که نمی خوام دیگه زود شب بشه یا زود روز ب...
28 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

سلاممممممممممممممم به همه مادرهای مهربون ، به همه مامانهایی که با خنده بچه شون شاد و با گریه هاشون غمگین و با مریضی بجه ها تب می کنن و با هر افتادن بچه اونا آخ می گن و به همه مامانی گل ایرونی همونایی که شایسته این لقب هستند  همه اون مادرای که اسم مادر را یدک می کشن و همه گلهایی که یه کسی را دارند به اسم مادر . مادر روزت مبارک و همچنین ولادت با سعادت فاطمه زهرا (س) هم تبریک می گم. در آخر هم یادی می کنم از مادر شوهرم که واقعا جاش خالیییییییییییییییییی ...
12 ارديبهشت 1392