هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

عروسی دایی علی

مبارکه مبارکه مبارکه اومدنت به زندگیم مبارکه . خوب خدای شکر همه چیز خوب و قشنگ برگزار شد خیلی بهمون خوش گذشت پسری هم که اولین بار بود عروسی شرکت می کرد هاج و واج دقیقا همینجوری فقط فقط نگاه می کرد ولی خوب همون یک ساعت بود بعد از اون همه حرکات و رفتار دیگران تقلید می کرد از رقص بگیر از شاباش و بقیه نگاه می کرد چجوری می رقصن اون جوری تقلید می کرد اینقدر خندیدیم بعد موقع کیک که آقایان  اوردن پول گذاشتن تو دهنوشون منم که رقصیده بودم عمه پروانه و مریم بهم شاباش داده بودند اونو گذاشته بودم تو جیبت بعد با دیدن اونا پول از جیبش دراورد گذاشت تو دهنش گردن می زد الهی قربونت برم خلاصه اینکه جونم بگه دیگه خیلی گرم شده بود همش وسط و در حا...
9 آبان 1391

عید قربان

عید قربان مبارک پنجشنبه تولد زن دایی سماء بود دایی علی ما رو به سرو کیک دعوت کرد با رفتیم بیرون اول گیر دادی به قلعه بادی چون خیلی وقت بود که نبرده بودمت دلتو نشکستم رفتیم ولی انگار رفتی سوپر مارکت شیر می خواستی ،آب می خواستی ، کیک می خواستی خلاصه همه چیز می خواستی هر چی می گفتم هانی برو بازی کن بعد ،کار خودتو می کردی الکی این ور بپر و اون ور بپر . تا اینکه نیم ساعتمون تموم شد با زور اوردمت بیرون بعد رفتیم کیمیا برات یه دست لباس خریدم وای که قیمتها چقدر گرون شدند لباس آشور که من مثلا می خریدم ١٤ تومن الان خریدم ٢٠  تومن بعد می پرسی می گن تو تحریم به خاطر همین . خلاصه کلی با فروشنده صحبت کردی همچنین هم تکیه زده بودی به مبل که نگو ه...
9 آبان 1391

روز جهانی کودک

سلام به کوچولو ، موچولوی خودم کودک نازم  هانی گلم . خب همه کودکای ایرانی نه فقط ایرانی  همه کودکای  جهان می دونم خیلی از بچه خیلی کودکای ما تو فقرن شاید زیر مشت و لگد  بعضی از پدر و مادرای که خودشون مادر یا پدر می دونن. باور کنید وقتی  می بینم و یا می شنوم که جایی کودک آزاری هستش واقعا ناراحت می شم از  همهشون بدم میاد . ولی همه کودکای دنیا دوستتون دارم این روز بهتون تبریک می گم. مامانی جون ببخش فعلا چیزی برات نتوستم بخرم یعنی کلاسهام شروع شده  میرم کلاس انشاء اله پنجشنبه میریم بیرون به انتخاب خودت برات می خرم. عسلکم شنبه رفتم دانشگاه خیلی خسته شدم تا ساعت 5 پیش بابا بودی و بعد رفتی خونه عز...
27 مهر 1391

هفته ای که گذشت

سلام به همه وجودم که بند بند وجود فقط اسم و نام اونه یه چند روزی می شد که اینترنت قطع یا کند بود هر روز سر می زدم ولی نمی شد اصلا راه نمی داد. قبل از همه چیز میلاد با سعادت امام رضا (ع) به همه تبریک می گم انشاء اله به حق جواد هر کس هر حاجتی که داره بهش برسه و انشاء اله حالا از هفته ای گذشت بگم برات پنجشنبه آقا هانی رو بردم آرایشگاه اینبار دوربین با خودم برده بودم منتها  با یکی و دو تا عکس که  ازت گرفتم خانمو گفت قدغن نباید از محیط اینجا عکس بگیرید و اینقدر بهم برخورد که نگو .  فقط تونستم یه عکس قبل از اینکه اصلاح کنی ازت بگیرم . پسرم ناز شده هر باری که اصلاح می کنم انگار یکی دیگه می شه قیافش خیلی تغییر می کنه .بعد با...
11 مهر 1391

کلاه قرمزی و بچه ننه

سلام به کلاه قرمزی خودم دیروز یعنی سه شنبه ها قیمت بلیط نیم بهاء محسوب می شه( یه وقت فکر نکنید خسیسی کردیما ) از اداره که تعطیل شدم  رفتم بلیط ها رو تهیه کردم برای سانس ساعت 30/4 .تا ساعت 4 خوابیدی و خاله پروین زنگ زد آماد شدیم رفتیم خدای شکر پسر خوبی بودی از اول تا آخر نشستی و نگاه کردی  حالا تو این مابین دوست داشتی بری پایین دور بزنی ولی وقتی باهات صحبت کردم قانع شدی و نشستی .خدای شکر پسر قانع ای هستی باهات صحبت کنم  حالا بخواهد هر موضوعی باشه زود قانع می شی و دیگه سراغشو نمی گیری. طبق معمول دوربین یادم رفته بود و نتوستم عکس خوبی ازت بگیرم  با گوشی هم نمی شد چون فضا خیلی تاریک بود . فیلمش جالب بود و به قول...
5 مهر 1391

مهمونی

سلام جیگری مامان روز به روز  که میگذره و کلماتو بهتر از روز قبل ادا می کنی و شیرین زبون تر میشی .اصلا نمی شه بهت به زور کاری را محول کرد حتما باید خودت بخوای  و از این زیاد خوشم نمی یاد. نمونه براتون بگم اینکه : بابا حسین : هانی جان شلوارک بابا کجاست می تونی بیاری هانی : ای بابا نمی تونم (تکه کلام هانی همینه ای بابا) بابا حسین : یعنی چی ؟زود باش بیار هانی : نه نمی تونم هانی : مامانی تو ببر بابا حسین : نه فقط تو باید بیاری بعدا به من می گی برات بستنی و ..... بخرم دیگه هانی : مامانی بده بده ببرم (با چنان قیافه و ادا و اطوری نگو و نپرس .نبره بهتره ) دیشب خاله لیلا زنگ زد و شام اومدن پیش ما می دونستم اگر زودت...
4 مهر 1391

این روزا

سلام هانی من ، سلام به پسر قوی من که خودش معتقده که ترسو هستش . بعد از ماجرای درگیریمون  تو سفر چابکسر و دیدن اون صحنه های بد هانی تصمیم گرفته همش بگه من ترسوم . قبلاً که ازش سوال می کردی  کی قویه می گف هانی  و دستاشو به علامت  مردای قوی نشون می داد ولی این روزا فقط فقط می گه من ترسو هستم .ناراحتم از این بابت  مبادا روش تاثیر داشته باشه  چون اصلا تنها هم تو اتاقش نمی مونه صدام می کنه میگه من می ترسم . خلاصه جون براتون بگم این عمو پورنگ هم شده برامون یه سوژه  از مهد که میاد  گریه می کنه جیجی جیجی  بعد خورد می خوابه تا  ساعت ٥ که عمو پورنگ شروع می شه نگاه می کنه  تا تموم می شه...
27 شهريور 1391

اولین دریا و شنای هانی

سلام عسلکم خلاصه بعد از مدتها و تقریبا خوب بودن هوا تونستیم برنامه ریزی کنیم بریم دریا . منتها با اتفاقات ریز و درشت و بد و خوب هفته پیش از طرف اداره جا رزرو کردم برای چابکسر و تصمیم گرفتیم همسفرهامون زن عمو مریم و عمو بهمن باشند .روز پنجشنبه تمام وسایل مورد نیاز مون رو جمع آوری کردیم و ساعت 30/8 راه افتادیم نزدیکای لنگرود که رسیدیم یه اتوبوس بهمون راه نداد بعد از چند دقیقه کنار رفت و ما جلو افتادیم ازش اینبار نوبت اون بود که هی از پشت بهمون چراغ بزنه و اینبار حسین راه نداد مردیکه عقده ایی از بغل سبقت گرفت اومد زد بهمون اینه بغل سمت من بسته شد و حسین سریع ترمز زد  یه کم جلوتر نگه داشت حسین پیاده شد یقه شو گرفت  بردش بالا و اندا...
19 شهريور 1391

تولد بابایی حسین

سلام عزیزم .کوچولوی من که روز به روز این کوچولوی من بزرگ می شه و شیطون تر و خطرناکتر و ...... تولد بابا حسین 4 مهر هستش منتها  چون با سالگرد عزیزجون تداخل پیدا می کنه تصمیم گرفتم خیلی فاصله داشته جشنی که می گیرم براش . هر سال یه جشن دو نفر و این دو سال با حضور تو عزیزکم شیطونکم ، سه نفر ی می گرفتم ولی امسال چون زن عمو به جمعمون اضافه شده  اونها هم تو جشن ما بودند و خیلی بهمون خوش گذشت بابا حسین واقعا غافلگیر و سوپرایز شد .  در حد تیم ملی . وسایلهای که لازم داشتم کم کم تو طول هفته می خریدم حتی وسایل پذیرایی. روز چهارشنبه هم رفتم تا کادو را براش خریدم یه عطر خوشبو بود کیک هم همون روز گرفیتم منتها شیرینی سهیل  ت...
12 شهريور 1391