هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

این چند وقت

سلام ماه قشنگم . خوبی.منم خوبم چون تو رو دارم . از سیزده بدر شروع می کنم برای نوشتن منتها چون دوربین یادم رفته بود هیچ عکسی ندارم . هر چند زیاد حال نداشتی و سرما خورده بودی ولی روز خوبی بود حسابی خوش گذشت  اینقدر بازی کرده بودیم که دیگه حالی برامون نمونده بود اینقدر بدنها کوفته و خسته بود که رمقی نداشتیم برای خوردن شام  ساعت 9 همون خوابیدیم تا فردا ساعت 12 ظهر خوشبختانه فرداشو مرخصی گرفته بودم  ولی انگار سختی خیال رفتن نداشت هنوز بی حال بودیم ولی با خواب بعدازظهر سرحال شدیم  شما هم که خدای شکر با حموم کردنت بهتر شده بودی  خوشحال بودم که بهتری . دانشگاهم دوباره شروع شده به خاطر انتخابات خیلی فشرده شده و بی...
28 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام به گرمی روزهای که داریم و خواهیم داشت . عزیزان من هانی و حسین عزیزم بهترینا را براتون آرزو دارم امیدوارم همیشه سلامت باشین چرا که در سایه سلامتی به هر چی که می خواین با ارداه و خواست خودتون و خداوند می تونید برسید  پس در کنار سلامتی سال پر از دلخوشی و مهربونی و هر چی که خوبه براتونه آرزو می کنم. مامانای عزیز وبلاگی سلام خوبین خسته نباشید از خونه تکونی و جابجایی و خرید و این حرفا. سال نوتون مبارک انشاء اله سالی پر از تندرستی و نشاط رو براتون در کنار عزیزاتون و گل پسرا و گل دختراتون دارم . همیشه ایام خوش و خرم باشید و سال نو هم مبارک. ما صبح روز چهارشنبه رفته بودیم برای خرید به خاطر همین تقریبا دیر رسیدیم تند تند ک...
7 فروردين 1392

روزهای پایانی

سلام همه عشقم . روزها از پی هم گذشتن رسیدن به روزهای پایانی سال و زمستون .هر چند امسال زمستون زمستون نبود و بیشتر شبیه به بهار بود ولی گذشت بماند که خیلی مریض شدی و سرما خوردی .روزهای خوبی هم داشتیم و پر از خاطره . یه نمونه اش آزمون استخدامی من بود واقعا به یادماندنی هستش . قشنگتر و به یادماندنی تر از اون عروسی عمو بهمن بود که همزمان با آزمونم بود و از خاطرهها هیچ وقت پاک نمیشه. بعد عروسی دایی علی و تولدهامون و خلاصه خوشیا و ناخوشیا گذشتن .زمانی وبلاگ شروع کردم به نوشتن دوس نداشتم از بدیا و از ناخوشیا و از چی بگم مرگ و میر بنویسم ولی روزگار این جور نخواست جور دیگه ای با ما تا کرد مجبور به نوشتنشون شدم . بگذریم از این حرفا .صبح پنجش...
7 فروردين 1392

شمارش معکوس

همه عمرم در چه حالی .خوبی خیلی سرم شلوغه شماره معکوس سال هم شروع شد چیزی نمونده به بهار و سال 92. به خاطر عروسی نتوستم کاری انجام بدم ولی از دیروز شروع کردم پست عروسی رو آماده کردم منتها نمی دونم رم ریدر کجاست که عکسا خالی کنم .انشاء اله به زودی می زارم. از دیروز هوا خیلی خوب شده نشد که فرشا رو بدم قالیشوئی یعنی وقت نشد الانم اگه بدم برای عید بهم نمی دن دیروز دیگه جو گیر شدم فرش رو تو پارکینگ شستم خیلی سخت بود ولی تموم شد یه دونه دیکه مونده قراره امروز بشورم .هوا که فوق العاده س بیشتر ادم وادر به این کار می کنه تمام عضلاتم گرفته ولی باید انجام بدم دوس ندارم برای سال جدید چیزی کثیف مونده باشه از شنبه هم مرخصی هستم تا پنجم عید فکر کن...
7 فروردين 1392

بچه دوم

سلام .سلامی به بلندی روزهای طولانی که نتونستم بیام وب و پست جدید بزارم برات . عذر تقصیر این روزا به غیر از این اصلا حوصله ندارم و هنوز بهار نیومده من کسل و روزهای کسل کننده ایی دارم می گذورنم  و بماند اینکه اداره هم شلوغه هر از گاهی می یشه به اینترنت سر زد و اینکه یه مدت بود رمان می خوندم و تمام وقتمو گرفته بود نمی شه بیام برات پست جددی بزارم اما دیگه قول دادم دیگه رمان نخونم خیلی روم تاثیر گذاشته بود شده بودم عین مجردیهام  تا کتاب تموم نکنم خیالم راحت نمی شد .ولی دیگه قول دادم از طرفی هم ترم جدید و شروع کلاسا هر چند تصمیم گرفتم قبل سال اصلا کلاس نرم .دلیل دیگه هم از همه مهمتر تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتررررررررررررررررررررررررر عروسی عمو ...
21 اسفند 1391

همینجوری ...

سلام عسلکم خوبی . یه مدته یعنی بعد از امتحاناتم نمی دونم چرا ولی کاملا بی حوصله ام و بی انگیزه فقط دارم روزها رو می گذرونم با اینکه تعطیلات پیش اومد ولی هیچ جا نرفتیم  همش خونه بودیم اینم بگم سرمای بدی خوردم هنوزم خوب نشدم .شنبه رو مرخصی گرفتم با هم خونه بودیم . شبش با بابا صحبت می کردیم اینکه شنبه برم سرکار یا نه ؟ تو هم که مشغول بازی بودی ولی انگار حواست به ما بود .باباحسین گفت : خانم می خای بری یا نه خونه هستی ؟منم گفتم معلوم نیست شاید نرفتم که هانی یهو با خنده گفت اره منم پیش مامانی می مونم بعد شروع کرد به خنده و رقص .الهی قربونت برم که کلی ذوق کردی از اینکه خونه هستم ولی ای بلا حواست به حرف ما بود و سریع فهمیدی راجع به چی...
24 بهمن 1391

خیییییییییییییییییییلی خوشحالم

همه عمرم سلام خوبی سر صبحی اینقدر خوشحالم که نگو سر از پا نمی شناسم خلاصه بعد از هشت سال کار و صبحها بیدار شدن و تو برف و بارون اومدنام جواب داد خلاصه  پیمانی شدم . خیلی خوشحالم اومدم بنویسم این خبر خوش تو وبلاگت عسلکم. ژست هانی توی این عکس به خاطر این بود که من یه پالتو دوختم همکارم می خواست ببینه که چطوره بهم گفته بود که ازش عکس بندازم که ببینه تا اونم بره همونجا بدوزه هر حالی من وایسادم هانی هم ژست خاص خودشو می گرفت باباش هم ازش عکس می نداخت. خیلی خندیدیم .می گفت مامانی بیا پیش گل بمون بیا این خوبه . اول بهمن تولد عمو بهمن هانی بود جاتون خالی شام کباب تابه ای داشتیم البته اونروز امتحان داشتم من نب...
12 بهمن 1391

تولد دوباره

سلام جیگرم الهی بمیرم برات که اینقدر مریض می شی این مریضی لعنتی دیگه آبت کرد لاغر بودی که بدتر شی . جدای از اون اینقدر بالا و پایین می پری و اینقدر ورجه وجه می کنی که نگو وقتی مریض می شی ما هم مریضی روحی می گیریم . هنوز یک هفته از  تموم شدن انتی بیوتیکت نگذشته که دوباره مریض شدی اونم چه جور این قدر تبت شدید بود که با شورت و تاب می گشتی بی حال و بی رمق هانی که عاشق سی دی هاش بود حال نداشت برداره فقط می گفت مامان جون بزار بالا خوب شدم بعد نیگاه می کنم. الهی قربونت برم من خیلی حالت بد بود طوریکه شبش اصلا نخوابیدم  خیلی تب داشتی و هذیان می گفتی . مامانی سی دی آبی عمو پورنگ بزار بالا آتیش نگیره باشه خاب . بیشتر می ترسیدم صداش م...
9 بهمن 1391

برگشت مریضی و ...

سلام عسلکم .الهی قربونت برم که دوباره مریض شدی . این مدت که نبودم  چند تا دلیل داشتم  یکی اینکه واقعا درگیر این امتحاناتم  اینقدر که می خونم بازم انگار نه انگار  تو مغزم نمی ره که نمی ره . تا الان دو تاشون دادم اولی بدک نبود ولی دومی رو خوب دادم  دلیل دیگرش اینکه من تقربیا از درس خوندن خسته شدم میومدم نت ولی اینترنت قطع شده بود یه چند روزی اینترنت نداشتیم . تقریبا  دو هفته پیش بود که هانی من عالی عالی بود  طبق روال شام خورد و بعد میوه و بعد شیر و شب بخیر گفت و رفت خوابید ولی ساعت 2 نیمه شب با گریه بیدار شد اول فکر کردم  که خواب بد دیده هی نازش کردم و رو پام گذاشتم خوابید شاید نیم ساعتی  ط...
3 بهمن 1391